بر وزن نوش خند، سخنان لاف و گزاف و دروغ را گویند. (برهان). سخنان هرزه. (رشیدی). سخنان هرزه و بد و زشت. (انجمن آرا) (آنندراج). فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد این معنی آورده اند: حاسد چو بیند این سخن همچو شیر و می چون سرکه گردد آن سخن گوزگند او. خاقانی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و شعوری ج 2 ص 317 و دیوان چ عبدالرسولی). از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او وز گوزگند شاعران وز دمدمه ی ْ هر ژاژخا. مولوی (از جهانگیری و شعوری). ولی بیت خاقانی در چ سجادی چنین ضبط شده است: حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می چون سرکه گردد آن سخن لورکند او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 368). و بیت مولوی در دیوان شمس چ فروزانفر چنین ضبط شده است: از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او وز لورکند شاعران وز دمدمه ی ْ هر ژاژخا. (دیوان شمس چ فروزانفر ج 1 ص 22). رجوع به لور و لورکند و لوروکند و لوره کند شود
ضرطه بدبو، سخنان لاف و گزاف و هرزه. توضیح در دیوان خاقانی چاپ عبدلرسولی ص 377 آمده: حاسد چو بیند این سخنان چو شیرومی سرکه نماید آن سخن گوز گند او. رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و شعوری نیز بیت را بهمین وجه ذکر کرده اند اما در دیوان چاپ دکتر سجادی ص 368 مصراع دوم چنین است: چون سر که گردد آن سخن لور کند او. همچنین جهانگیری و شعوری بیت ذیل را از مولوی آورده اند: از بوسها بر دست او و ز سجده ها بر پای او وز گوز گند شاعران و زدمدمه هز ژاژخا. ولی مصراع دوم این بیت هم در دیوان کبیر چاپ آقای فروزانفر ج 1 ص 22 چنین آمده: وز لور کند شاعران وز دمدمه هر ژاژخا
بیخ گیاهی است که در نظر چنان نماید که گویا پنج شش دانه گندم است که بر هم چسبیده اند و خوردن آن منع آرزوی خاک خوردن کند. گویند اگر یک کیله از آن را باده رطل عسل و سی رطل آب نیک در هم آمیزند و در ظرفی کرده سر آن را بگیرند درساعت شراب رسیدۀ خوشگوار گردد و آن شراب فربهی آورد و قوت باه دهد، و آن را معرب کرده جوزجندم خوانند. (برهان) (آنندراج). رشیدی گوید: و آن را ’گل گندم نیز گویند’، ولی اشتباه است و گل گندم گیاه دیگری است که گورگندم نیز نامیده میشود و با گوزگندم ارتباطی ندارد. رجوع به گورگندم و گل گندم و فرهنگ نظام و برهان قاطع ذیل گل گندم و گوزگندم شود. خروالحمام (نزد اهل رقه). تربهالعسل (نزد اهل شرق اندلس). شحم الارض. بهق الحجر. زهرهالحجر. رجوع به جامع المفردات ابن البیطار و ترجمه فرانسۀ آن شود
از: گوز (گردو) + آگند. (آگنده) جوزاغند. جوزغند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بر وزن و معنی جوزاغند است که معرب آن باشد، و آن شفتالویی است خشک که درون آن را از مغز گردکان پر کرده باشند. (برهان). بر وزن و معنی جوزاغند است و آگند و آغند به معنی پرشده است و گوز به معنی گردکان است و جوز معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج)