نوزاد. رجوع به نوزاد شود. - نوزادگان چمن، نورُستگان چمن. نهال ها و شاخه های نودمیده و گلها و شکوفه های نوشکفتۀ چمن. (برهان قاطع) (آنندراج) : دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب. خاقانی (ازفرهنگ فارسی معین). - نوزادگان خاطر، کنایه از اندیشه های بدیع واشعار و آثار تازه و بکر: بهر نوزادگان خاطر خویش بخت را دایگان نمی یابم. خاقانی. ، نوزائیده. نوزا. رجوع به نوزا شود
نوعی از صمغ باشد که رنگ آن به سرخی زند و از بوتۀ خاری حاصل شودکه آن را جهودانه میگویند، و به عربی عنزروت خوانند، و به فتح زای فارسی هم آمده است. (برهان) (مهذب الاسماء). کنجده. (مهذب الاسماء). و آن صمغ راکلک نیز خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) ، و نیز جانوری باشد شبیه به ملخ که شبها فریاد کند. (برهان). گوزده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) جراسک. جرواسک