جدول جو
جدول جو

معنی گوزگانی - جستجوی لغت در جدول جو

گوزگانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرندخ، پرنداخ، لکا، پرانداخ، سختیان
از مردم گوزگانان
تصویری از گوزگانی
تصویر گوزگانی
فرهنگ فارسی عمید
گوزگانی
(گَ / گُو)
بر وزن مولتانی، تیماج و سختیان را گویند، و با زای فارسی هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). سختیان. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
گوزگانی
(گَ / گُو)
منسوب به گوزگان: و از وی (از انبیر قصبۀ گوزگانان) پوستهاء گوزگانی خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). رجوع به گورکانی شود
لغت نامه دهخدا
گوزگانی
منسوب به گوزگانان. الف - از مردم گوزگانان ب - ساخته گوزگانان، تیماج سختیان (که در اصل منسوب به گوزگانان بود)، توضیح اصل آن ترکیب وصفی پوست گوزگانی بود: انبیر قصبه گوزگانانست... و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جهان ببرند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگانی
تصویر گرگانی
از مردم گرگان مثلاً فخرالدین اسعد گرگانی، لامعی گرگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزگانه
تصویر روزگانه
روزی، خوراک هر روزه، وظیفه، مزد روزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزکانی
تصویر کوزکانی
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرانداخ، پرنداخ، ساختیان، پرندخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
ویژگی اسب ورزیده و تربیت شده برای مسابقۀ چوگان بازی، برای مثال سکندر که از خسروان گوی برد / عنان را به چوگانی خود سپرد (نظامی۵ - ۹۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو چَ)
عمل گاوچران و گوچران. رجوع به گاوچران و گاوچرانی و گوچران شود
لغت نامه دهخدا
تیماج و سختیان را گویند، و با زای نقطه دار و رای فارسی هر دو آمده است، (برهان)، مصحف گوزگانی است، رجوع به گوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 48000 گزی شمال کرمان و 8000 گزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، کوهستانی و سردسیر و دارای 70 تن سکنه است، آب آن از قنات است، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام هندیهای (سرخ پوستان) آمریکای جنوبی که از نظر زبانشناسی جزو گروه تاپی گوارانی هستند، اینها در پاراگوئه اکثریت ملت را تشکیل میدهند و زبانشان زبان رسمی آن ناحیه است
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بمعنی رودگان است که جمع روده باشد و بمعنی مفرد روده هم گفته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). از رودگان + ی (نسبت). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رودگان و رودها. (ناظم الاطباء). روده ای و یا یک روده. (ناظم الاطباء) : امعاء، رودگانیها. (دستور اللغه ادیب نطنزی). این کلمه ظاهراً مفرداست بدلیل اینکه آنرا جمع بندند و شواهدی که ذیلاً نقل میشود این نظر را تأیید میکند: هر خلطمری که اندر معده و رودگانیها بود باسهال براند (افسنتین) . (الابنیه عن حقایق الادویه). المعی و المعاء، رودگانی. الامعاء جمع. (مهذب الاسماء). (کندر) ریش رودگانی را منفعت کند. (الابنیه عن حقایق الادویه).
همه رودگانیش سوراخ کرد
بمغز سرش راه گستاخ کرد.
فردوسی.
کودک است او ز چه معنی را پشتش بخم است
رودگانیش چرا نیز برون شکم است ؟!
منوچهری.
زحل دلالت کند بر دوگونه... و رودگانی (التفهیم). حمل سر است و روی و رودگانی و مانندۀ این. (التفهیم). عرب و بعض دگر جز ایشان، خون در رودگانی کردندی و بر آتش نهادندی و بخوردندی. (تفسیر ابوالفتوح چ قدیم ج 2 ص 94).
شکم دامن اندرکشیدش ز شاخ
بود تنگدل رودگانی فراخ.
سعدی.
خیم، رندش رودگانی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قرقره، آواز رودگانی. (اسامی فی الاسامی).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
موزغانچی. موزقانچی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گَ)
از: گوز (گردو) + آگند. (آگنده) جوزاغند. جوزغند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بر وزن و معنی جوزاغند است که معرب آن باشد، و آن شفتالویی است خشک که درون آن را از مغز گردکان پر کرده باشند. (برهان). بر وزن و معنی جوزاغند است و آگند و آغند به معنی پرشده است و گوز به معنی گردکان است و جوز معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گردکان بازی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ناحیتی است (از خراسان) آبادان و با نعمت بسیار و با داد و عدل و ایمن، و این ناحیتی است کی مشرق او حدود بلخ است و تخارستان تا به حدود بامیان، و جنوب وی آخر حدود غور است و حدبست، و مغرب وی حدود غرچستان است و قصبۀ بشین است تا به حدود مرو و شمال وی حدود جیحون است... و از این ناحیت اسباب بسیار خیزد و نمد و حقیبه و تنگ اسب وزیلوی و پلاس خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 95).
جوزجان (به فتح یا ضم ج) یا جوزجانان ناحیۀ باختری بلخ بود و سر راه مروالرود به بلخ قرار داشت. این ناحیه در قرون وسطی آبادترین و پرجمعیت ترین نواحی بلخ بود و شهرهای بسیار داشت که اکنون جز سه شهر که به نام های قدیم خوانده میشوند شهر دیگری از آنها باقی نمانده است. عمده صادرات این ناحیه پوست های دباغی شده بود که به سایر نواحی خراسان می بردند. آن سه شهر عبارت است از: میمنه که سر راه بلخ و در دومنزلی طالقان است و در قرون وسطی آن را یهودان و یهودیه می گفتند وغالباً مرکز جوزجان شمرده میشد... شبرقان که آن را ’اشبورقان’ و ’اشبرقان’ و ’شبورقان’ و ’شبورغان’ و ’بسورغان’ هم نوشته اند و در قرن سوم هجری یک بار مرکزولایت جوزجان بود... در شمال باختری شبورقان شهر اندخوی واقع است، این اسم را جغرافی نویسان قدیم به صورت های مختلف ’اندخد’، ’ادخد’ و ’انخد’ ذکر کرده اند. (از سرزمینهای خلافت شرقی صص 448-453) :
نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار.
فرخی.
کجاست آنکه فریغونیان ز هیبت او
ز دست خویش بدادند گوزگانان را.
ناصرخسرو (دیوان ص 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 4000 گزی شمال خاوری رزآب و 3000 گزی راه فرعی، کوهستانی و سردسیر و دارای 686 تن سکنه است، آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و میوه و حبوبات و لبنیات و توتون و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
دارای دو زبان بودن، منافقی و ریاکاری و نفاق. (ناظم الاطباء). رجوع به دوزبان شود
لغت نامه دهخدا
زن تبه کار، لولی، لوری، کولی، غربال بند، قرشمال، چیگانه، غربتی، (یادداشت بخط مؤلف)، دشنامی است سخت بی ادبانه زن را، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
وظیفه و مواجب و مزد و اجرت و روزینه، جزء پیشین از سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شوزیان که از قراء کش از اعمال ماوراءالنهر میباشد، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوزیان که خوزستان است، منسوب به خوزیان که حصنی است از یکی از رستاق های نسف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نسبت است بر بوزجان که شهرکی است مابین هرات و نیشابور و از آنجا است: ابوالوفاء محمد بن یحیی ... (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سختیان و تیماج را گویند، (برهان) (از آنندراج)، اصح گوزگانی است، (حاشیۀبرهان چ معین)، و رجوع به گوزگانی و کورکانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوچرانی
تصویر گوچرانی
شغل و عمل گاو چران گاو چراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
منسوب به رودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزگانه
تصویر روزگانه
مواجب و مزد و اجرت و روزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوگانی
تصویر چوگانی
اسبی ورزیده که مناسب چوگان بازی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه مانی
متضاد: عفیف، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوچک اندام و پرفیس و افاده
فرهنگ گویش مازندرانی