جدول جو
جدول جو

معنی گوراند - جستجوی لغت در جدول جو

گوراند
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 42500 گزی باختر ورزقان و 29 هزارگزی راه مالرو ارابه رو تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 230 تن است، آب آن از چشمه و رود خانه کلو تأمین میشود، محصول آن غلات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لورکند
تصویر لورکند
زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد، لوره، لوشاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
به هیجان آوردن، برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
غذایی که از اسفناج یا بادمجان، ماست و سیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
دارای زور و نیرو، پرزور، نیرومند، برای مثال ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورسند
تصویر خورسند
خرسند، شادمان، خوشحال، قانع
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رِ)
ده کوچکی است از دهستان تامین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 46000 گزی جنوب باختری میرجاوه و 15000 گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
محل اجتماع لشکر، (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324)، اطاق اجتماع، برنج بوداده در تنور، جمع واژۀ گور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 9 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، 185 تن سکنۀ آن است، آب آن از چاه و باران تأمین میشود، محصول آن غلات و ماهی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام سرزمینی است، (فهرست ولف) :
وز آن دورتر آرش رزم سوز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز،
(شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1279)
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ)
نام یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اهر که در شمال بخش قره داغ و 29هزارگزی مرز ایران و روسیه است. محصول عمده این بخش غله، برنج، پنبه، توت و میوه است. قراء بخش اغلب در دامنه ها بنا شده و از چشمه سارها و رودخانه های محلی مشروب می شود. رودخانه های دیگری که در این بخش وجود دارد، گچرود و قره چای است. بخش هوراند پنج دهستان دارد که عبارتند از: دودانگه شامل 20 آبادی با 4146 تن سکنه، چهاردانگه شامل 38 آبادی با 5275 تن سکنه، دیکله شامل 44 آبادی با 7956 تن سکنه، یافت شامل 39 آبادی با 4782 تن سکنه، درگهان شامل 18 آبادی با 2040 تن سکنه. مجموعاً بخش شامل 159 آبادی و دارای 24199 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان شهوار بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 24 هزارگزی شمال میناب، سر راه فرعی کهنوج به میناب. جلگه و گرم سیر است و 2000 تن سکنه دارد. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. مزارع شوبند، پاریارت، ملاحسین جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری سوران و یک هزارگزی خاور راه مالرو سوران به ایرافشان که 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 14 هزارگزی خاور قزوین. جلگه ومعتدل است. سکنۀ آن 89 تن است. آب آن از قنات و دربهار از رود خانه دیزج تأمین میشود. محصول آن غلات و جالیزکاری و شغل اهالی زراعت و راه آن نیمه شوسۀ فرعی به قزوین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درهم وبرهم شده. گره خورده (نخ و ابریشم)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
آشفتن. درهم و برهم کردن، چنانکه نخ و ابریشم و جز آن را به طوری که باز کردن آن آسان نباشد. (یادداشت مؤلف).
- به هم گوراندن، گوراندن. رجوع به گوراندن شود.
- کار را گوراندن، آشفته کردن آن
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)، مؤلف تاریخ کرد آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، همه این طوایف چه ایرانی چه بومی قدیم چه سایر نژادها در زیر موج مهاجمین اکراد ایرانی فرورفته و استقلال نژادی رااز دست داده همه کرد و ایرانی شده اند، (تاریخ کرد ص 98)، این طایفه پیرو آیین علی اللهی هستند، (همان کتاب ص 122)، این ایل دارای 6000 خانوار است: قلخانی 2000 خانوار، تفنگچی 1000 خانوار، جاف 1000 خانوار، گهواره 5000 خانوار، نیریژی 500 خانوار، بیونانی 500 خانوار، زندگانی اینان از استخراج معادن بیشمار مخصوصاً زغال سنگ و زراعت توتون میگذرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به گوران (کرد)، رجوع به گوران شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 24 هزارگزی جنوب میناب کنار راه مالرو میناب به جاسک، جلگه و گرمسیراست، سکنۀ آن 400 تن است، آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرواست، مزارع سرمست، سورکی، جوشکی، غلامرضایی و علی شاهی جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30 هزارگزی جنوب میناب و 6 هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب، جلگه و گرمسیر است و 130 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
صاحب قدرت و توانا، پر زور، نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانی
تصویر گورانی
منسوب به گوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانده
تصویر گورانده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
پریشان کردن، مضطرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را)، آشفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
درخشان، روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
قوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای گاو به هنگام حمله ی حیوان وحشی، نوعی نفرین است به معنی: گور به گور شوی
فرهنگ گویش مازندرانی
طایفه ای در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی