مسخرگی و مزاح. (برهان: گواز) ، سرزنش و طعنه. (انجمن آرا) (آنندراج) : کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن گواژ. شمس فخری (از شعوری ج 2 ص 319). ، مردم خوش طبع. (برهان: گواز) ، ازار و دامنی را نیز گویند که لنگی و روپاک باشد. (برهان: گواز)
مسخرگی و مزاح. (برهان: گواز) ، سرزنش و طعنه. (انجمن آرا) (آنندراج) : کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن گواژ. شمس فخری (از شعوری ج 2 ص 319). ، مردم خوش طبع. (برهان: گواز) ، ازار و دامنی را نیز گویند که لنگی و روپاک باشد. (برهان: گواز)
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 146000 گزی جنوب میناب، سر راه مالروجاسک به میناب واقع است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 146000 گزی جنوب میناب، سر راه مالروجاسک به میناب واقع است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پهلوی گوکاس، گوکاسیه (شهادت) ، از وی - کاسه (قیاس شود با آ - کاس) ، فارسی گواه از گوغاه از گوکاه (شکل جنوب غربی) ’نیبرگ ص 185’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شاهد. دلیل. برهان. (حاشیۀ برهان) (ناظم الاطباء). بیّنه. (نصاب الصبیان). شهید. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). مقیت. مهیمن. (منتهی الارب) : سپهر و ستاره گواه من است که این گفته آیین و راه من است. فردوسی. کنون همچنین بسته باید تنم به یزدان گواه من است آهنم. فردوسی. نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر. عنصری. از من که ابومنصور علی بن احمد الاسدی الطوسی هستم لغت نامه ای خواست چنانکه بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی. (اسدی طوسی در مقدمۀ لغت فرس). مرا تنها فروگذاشتند و سر خویش گرفتند اعیان و مقدمان همه گواه منند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 555). امیرک را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). این رای سخت نادرست است و من از گردن خویش بیرون کردم اما شما دو تن گواه منید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267). ملک مسعود ابراهیم شاه است که بر شاهیش هر شاهی گواه است. مسعودسعد. آن را که ندانی نسب و نسبت حالش وی را نبود هیچ گواهی چو فعالش. ناصرخسرو. خدایی کآفرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش. نظامی. هرچند این قصیده گواهی است راستگوی بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست. خاقانی. دانش من گواه عصمت اوست بشنو آنچ این گواه می گوید. خاقانی. این همه دادم جواب خصم و گواهم هست رفیع ری و علای صفاهان. خاقانی. قول و فعل آمد گواهان ضمیر زین دو برباطن تو استدلال گیر. مولوی. گواهی امین است بر درد من سرشک روان بر رخ زرد من. سعدی (بدایع). - بی گواه، بی دلیل و برهان. بی شاهد: به دستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواه. سعدی (بوستان). - گواه دروغ، شاهد دروغ. (ناظم الاطباء). - گواه عدل، شاهد عادل: و آن نخستین چون گواه عدل است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). مأمونیان گواه عدلند که به روزگار مبارک سلطان محمود (ره) دولت ایشان به پایان آمده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679). - امثال: دم روبه گواه روباه است. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825). سخن گواه حال گوینده است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 955). قاضی به دو گواه راضی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1153). گر گواه قول کژ گوید رد است ور گواه فعل کژ پوید بد است. مولوی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1302). گواه بی گواهان چیست سوگند. جامی (از امثال و حکم دهخداج 3 ص 1328). گواه دزد کیسه بر و گواه مست می فروش، مثل هندی است، نقل از شاهد صادق. (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328). گواه عاشق صادق در آستین باشد. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328). مقبول تر نهند ز خامه گواه را. ؟ (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1720). هم خصم و هم گواه نتوان بودن. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1990). یکی عنایت قاضی به از هزار گواه. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2047)
پهلوی گوکاس، گوکاسیه (شهادت) ، از وی - کاسه (قیاس شود با آ - کاس) ، فارسی گواه از گوغاه از گوکاه (شکل جنوب غربی) ’نیبرگ ص 185’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شاهد. دلیل. برهان. (حاشیۀ برهان) (ناظم الاطباء). بیّنه. (نصاب الصبیان). شهید. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). مُقیت. مهیمن. (منتهی الارب) : سپهر و ستاره گواه من است که این گفته آیین و راه من است. فردوسی. کنون همچنین بسته باید تنم به یزدان گواه من است آهنم. فردوسی. نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر. عنصری. از من که ابومنصور علی بن احمد الاسدی الطوسی هستم لغت نامه ای خواست چنانکه بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی. (اسدی طوسی در مقدمۀ لغت فرس). مرا تنها فروگذاشتند و سر خویش گرفتند اعیان و مقدمان همه گواه منند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 555). امیرک را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). این رای سخت نادرست است و من از گردن خویش بیرون کردم اما شما دو تن گواه منید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267). ملک مسعود ابراهیم شاه است که بر شاهیش هر شاهی گواه است. مسعودسعد. آن را که ندانی نسب و نسبت حالش وی را نبود هیچ گواهی چو فِعالش. ناصرخسرو. خدایی کآفرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش. نظامی. هرچند این قصیده گواهی است راستگوی بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست. خاقانی. دانش من گواه عصمت اوست بشنو آنچ این گواه می گوید. خاقانی. این همه دادم جواب خصم و گواهم هست رفیع ری و علای صفاهان. خاقانی. قول و فعل آمد گواهان ضمیر زین دو برباطن تو استدلال گیر. مولوی. گواهی امین است بر درد من سرشک روان بر رخ زرد من. سعدی (بدایع). - بی گواه، بی دلیل و برهان. بی شاهد: به دستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواه. سعدی (بوستان). - گواه دروغ، شاهد دروغ. (ناظم الاطباء). - گواه عدل، شاهد عادل: و آن نخستین چون گواه عدل است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). مأمونیان گواه عدلند که به روزگار مبارک سلطان محمود (ره) دولت ایشان به پایان آمده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679). - امثال: دم روبه گواه روباه است. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825). سخن گواه حال گوینده است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 955). قاضی به دو گواه راضی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1153). گر گواه قول کژ گوید رد است ور گواه فعل کژ پوید بد است. مولوی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1302). گواه بی گواهان چیست سوگند. جامی (از امثال و حکم دهخداج 3 ص 1328). گواه دزد کیسه بر و گواه مست می فروش، مثل هندی است، نقل از شاهد صادق. (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328). گواه عاشق صادق در آستین باشد. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328). مقبول تر نهند ز خامه گواه را. ؟ (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1720). هم خصم و هم گواه نتوان بودن. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1990). یکی عنایت قاضی به از هزار گواه. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2047)
ظاهراًمصحف و مبدل کویژ است که معرب آن قفیز باشد و آن کیل و پیمانه ای است که چیزها بدان وزن کنند و پیمایند. (از برهان قاطع). کفیز. کویژ. (برهان). خویر. قئیز. (واژه نامۀ طبری ص 162). رجوع به قفیز و کویژ شود
ظاهراًمصحف و مبدل کویژ است که معرب آن قفیز باشد و آن کیل و پیمانه ای است که چیزها بدان وزن کنند و پیمایند. (از برهان قاطع). کفیز. کویژ. (برهان). خویر. قئیز. (واژه نامۀ طبری ص 162). رجوع به قفیز و کویژ شود
گژار. در فرهنگ رشیدی گژار بالضم چینه دان مرغ، امادر نسخۀ سروری بکاف تازی آمده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). چینه دان مرغان را گویند و به عربی حوصله خوانند. (برهان). و آن را ژاغر خوانند. (جهانگیری)
گژار. در فرهنگ رشیدی گژار بالضم چینه دان مرغ، امادر نسخۀ سروری بکاف تازی آمده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). چینه دان مرغان را گویند و به عربی حوصله خوانند. (برهان). و آن را ژاغر خوانند. (جهانگیری)
طعنه و سرزنش را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف گواژ است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواژ و گواژه شود: کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ. شمس فخری (چ صادق کیا)
طعنه و سرزنش را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف گواژ است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواژ و گواژه شود: کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ. شمس فخری (چ صادق کیا)
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. طعنه سرزنش، مزاح شوخ طبعی: گواژه که خندانمندت کند سرانجام با دوست جنگ افکند. (ابوشکور)
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. طعنه سرزنش، مزاح شوخ طبعی: گواژه که خندانمندت کند سرانجام با دوست جنگ افکند. (ابوشکور)
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته خاصی بنام تیره گواچها تیره سدابها محسوب میدارند. این گیاه بصورت درختچه است و برگهایش گرد و دوتایی و بویش نامطبوع و میوه اش گلابی شکل است. درختچه مذکور در اکثر صحاری خراسان و کرمان و یزد و دیگر نقاط خشک و استپی ایران میروید قیچ غیچ. یا تیره گواچها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که گیاه گواچ سردسته آنها است. اکثر گیاهان این تیره مخصوص نواحی گرم هستند مانند گایاک که در نواحی استوایی آمریکا و جزایر آنتیل و فلوریدا میروید
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته خاصی بنام تیره گواچها تیره سدابها محسوب میدارند. این گیاه بصورت درختچه است و برگهایش گرد و دوتایی و بویش نامطبوع و میوه اش گلابی شکل است. درختچه مذکور در اکثر صحاری خراسان و کرمان و یزد و دیگر نقاط خشک و استپی ایران میروید قیچ غیچ. یا تیره گواچها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که گیاه گواچ سردسته آنها است. اکثر گیاهان این تیره مخصوص نواحی گرم هستند مانند گایاک که در نواحی استوایی آمریکا و جزایر آنتیل و فلوریدا میروید
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز