- گوالنده
- نمو کننده بالنده
معنی گوالنده - جستجوی لغت در جدول جو
- گوالنده
- بالنده، نمو کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
خوشگوار و موافق و سلامتی بخش و سریع الهضم، هاضم
بالیده، نمو کرده
مصرف کننده
محرک محرض، مفتن فتنه انگیز
کسی که شخصی دیگر یا چهارپا را بدواند
درخواست کننده، گدا
عروس، نامزد
برانگیزنده، فتنه انگیز
آهنگ کننده، رغبت کننده
افشاننده، پراکنده کننده
ادا کننده، به جا آورنده
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، کسی که سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
درخواست کننده، واسطه، گدا، خواستگار
اندیشه کننده، فکر کننده، رایزن، چاره جو
کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده، برای مثال دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵ - ۸۲۳)
کسی که نوشته ای را می خواند، آواز خوان، باسواد
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن
اندوختن و جمع کردن،برای مثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
اندوختن و جمع کردن،
کننده بر کننده، ریزنده افشاننده، درنده شکافنده، جدا کننده، پریشان کننده
از روی ناز و تکبر خرامنده: دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. (نظامی)
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)
ذوب کننده آب کننده: صهر گدازنده پیه، ذوب شونده حل شونده، لاغر شونده کاهش یابنده: ... که کامت بگیتی فرازنده باد، تن دشمنانت گدازنده باد، قابل گداختن ذوب شدنی: و اندر کو ههای وی (ماورا النهر) معدن سیم است وزر سخت بسیار با همه جوهر های گدازنده که از کوه خیزد
مایل متمایل: بل واجب است که بر یک حال سوی مرکز گراینده باشد، معتقد مومن: بیزدان کند پوزش او از گناه گراینده گردد بایین وراه، سنگین وزین: ارگراینده نباشد سیم او در جیب من از سبکساری بناگه باد بر باید مرا. (سوزنی)، در ترکیبات بمعنای جنباننده پیچاننده آید: گراینده تیغ گراینده گرز
آنکه کسی را بکاری بگمارد
گزنده، آزار رساننده، آسیب رساننده
باز کننده (در و غیره)، فتح کننده مسخر، حل کننده (مشکل مساله) : حل کننده مشکلات حوادث و گشاینده معضلات نوایب است
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
جدا کرده مقطوع
رشد کردن