جدول جو
جدول جو

معنی سگالنده

سگالنده
اندیشه کننده، فکر کننده، رایزن، چاره جو
تصویری از سگالنده
تصویر سگالنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سگالنده

سگالنده

سگالنده
جوینده. خواهان:
سپاهی به کردار کوچ بلوچ
سگالنده جنگ و برآورده خوچ.
فردوسی.
، اندیشنده:
سگالندۀ فال چون قرعه راند
ز طالع تواند همی نقش خواند.
نظامی.
سگالندۀ کاردان وقت کار
ز دشمن بدشمن شود رستگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سکالنده

سکالنده
اندیشنده. درنگرنده:
سکالندۀ فال چون قرعه راند
ز طالع تواند همی نقش خواند.
نظامی.
رجوع به سگالنده شود
لغت نامه دهخدا

سگالیده

سگالیده
اندیشیده. تصورشده. فکر شده:
شبیخون سگالیده و ساخته
سنان را به ابر اندر افراخته.
فردوسی.
خرد را بر آن رای بر شاه کن
مرازآن سگالیده آگاه کن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا