جدول جو
جدول جو

معنی گهرمایه - جستجوی لغت در جدول جو

گهرمایه
(گُ هََ یَ / یِ)
عنصر. آخشیج:
جهان را گهرمایه کردی چهار
وز ایشان تن جانور صدهزار.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرماه
تصویر مهرماه
(پسرانه)
مرکب از مهر (محبت و دوستی) + ماه، نام پسر ساسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرمایل
تصویر گرمایل
(پسرانه)
گرمانک، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
جایی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد، حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
دارای مادۀ اصلی بسیار، دارای مایۀ بسیار، مایه دار، کنایه از غنی، کنایه از صاحب علم و خرد بسیار، بسیار دانا، کنایه از شریف، بزرگوار، کنایه از پربها، هر چیز گران مایه، کنایه از ثروتمند، ماده گاوی که شیر بسیار بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمایه
تصویر کارمایه
قدرت، توانایی، مادۀ اصلی، در علم فیزیک انرژی مثلاً کار مایۀ حرارتی، کارمایۀ مکانیکی، کارمایۀ نوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
متاع و کالا که برای تجارت حمل شود، مایۀ درست و قیمتی، سرمایۀ واقعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند، پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود، دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد، کنایه از اصل و مایۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ/ یِ)
گاودارو. رجوع به گاو دارو شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
مخفف گوهرآمای. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ رَ / رِ)
مخفف گوهرپاره. یک قطعه جواهر. قطعه ای از گوهر. مروارید پربها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ مُ رَ / رِ)
مهره ای از گوهر، مهره ای که در مغز مار باشد، گویند به دست هرکس افتد دولت او زایل نشود. (بهار عجم) (آنندراج) :
بجز خامه ات کآورد در پدید
گهرمهرۀ مار أرقم که دید.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نَ / نِ)
مخفف گوهرخانه. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 4 هزارگزی جنوب فلاورجان و هزارگزی خاور راه اصفهان به شهرکرد. آب آن از زاینده رود، محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، پنبه، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مایَ / یِ)
پنیرمایه. جلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 60 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ یَ / یِ)
مترادف اندک مایه:
با همه خردی به قدرمایه زور
میل کش پنجۀ شیر است مور.
نظامی.
چون قدرمایه شد بسختی و رنج
یافت گنجی و برفروخت چو گنج.
نظامی (هفت پیکر ص 76).
چون قدرمایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند...
نظامی (هفت پیکرص 242)
لغت نامه دهخدا
(بَ می یَ)
دهی از دهستان نقاب است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، آنکه در حاصل زرع یاثمر باغی سهم و حصه دارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، تحت اللفظ بمعنی سهم برنده. (حاشیۀ برهان چ معین). بهره برنده. سودبرنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ)
در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده:
بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی
این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81).
در دیوان چ کازیمیرسکی مصراع دوم چنین است:
این بنده را کرمان دهی وان بنده را کرمانیه
(دیوان چ کازیمیرسکی ص 107).
کازیمیرسکی در ترجمه فرانسه (ص 232) منظور از موضع اوّل را ’کرمان’ معروف و دوم را ’کرمانیه’ نوشته و در ص 380 گوید: کرمانیه در یاقوت یاد نشده امّا در مادۀ ’سمرقند’ کرمانیه ذکر شده و آن یکی از نواحی این شهر بزرگ است. شاعر میخواهد ناحیتی عظیم مانند کرمان را با محلی کوچک مانند کرمانیه مقایسه کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از جهرمیه
تصویر جهرمیه
بلاج زرهم (بلاج حصیر) جهرم شهری است در پارس زرهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
سرمایه واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر مایه
تصویر گوهر مایه
عنصر آخشیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
مایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
گرمایی شدن، کسی که تحت تاثیر گرما قرار گرفته: بچه گرمایی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر مایه
تصویر گهر مایه
عنصر، آخشیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
((یِ))
زادراه، توشه برای مسافرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدرمایه
تصویر قدرمایه
((~. یِ))
مایه کم، اندک مایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
غنی، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
حمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارمایه
تصویر کارمایه
انرژی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردایه
تصویر گردایه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
انرژی، نیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد