- گنگی (گُ)
لکنت و گرفتگی زبان. (آنندراج). خرس. بکم. بکامه. (منتهی الارب). صفت گنگ:
در سخن در ببایدت سفتن
ورنه گنگی به از سخن گفتن.
سنایی.
، عدم فصاحت. (یادداشت مؤلف) : هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که غم را ببرد و بدل وی شادی آرد و بخل ببرد و بدل وی سخاوت آرد و گنگی ببرد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب مسکر. (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد الاخوینی البخاری)
در سخن در ببایدت سفتن
ورنه گنگی به از سخن گفتن.
سنایی.
، عدم فصاحت. (یادداشت مؤلف) : هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که غم را ببرد و بدل وی شادی آرد و بخل ببرد و بدل وی سخاوت آرد و گنگی ببرد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب مسکر. (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد الاخوینی البخاری)
