جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گنگی

گنگی

گنگی
عدم قدرت تکلم: عقرب (دلالت کند بر) کری و گنگی و علت چشم، عدم فصاحت: هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که... گنگی برد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب
فرهنگ لغت هوشیار

گنگی

گنگی
لکنت و گرفتگی زبان. (آنندراج). خَرَس. بَکَم. بَکامه. (منتهی الارب). صفت گنگ:
در سخن دُر ببایدت سفتن
ورنه گنگی به از سخن گفتن.
سنایی.
، عدم فصاحت. (یادداشت مؤلف) : هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که غم را ببرد و بدل وی شادی آرد و بخل ببرد و بدل وی سخاوت آرد و گنگی ببرد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب مسکر. (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد الاخوینی البخاری)
لغت نامه دهخدا

دنگی

دنگی
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
فرهنگ لغت هوشیار

زنگی

زنگی
منسوب به زنگباری، سیاه پوست. یا زنگی سیاه سیاه پوستی که مست باده باشد، شخص شرور و تند خویی که به این و آن تندی کند. یا زنگی زنگ یارومی روم. به کسی گویند که هم خدا خواهد و هم خرما را یعنی گاهی به یک امر و گاهی به امر دیگر بپردازد کار خود را یکسو کن
فرهنگ لغت هوشیار