جدول جو
جدول جو

معنی گندماک - جستجوی لغت در جدول جو

گندماک
زگیل، برجستگی های کوچک و دان دان در بدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندمک
تصویر گندمک
(دخترانه)
گندم کوچک، سبزی بهاره خوردنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، منبسط، خنده ناک، سبک روح، خندنده، شکفته، ضحوک، ضاحک، خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردناک
تصویر گردناک
گردآلود، پرگرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندماج
تصویر اندماج
درآمدن در کاری یا امری، داخل شدن به درون چیزی، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انهماک
تصویر انهماک
کوشیدن در کاری، سخت سرگرم شدن به کاری و مبالغه کردن درآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردماه
تصویر گردماه
ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، بدر، ماه تمام، چتر سیمین، چتر سیمابی
کنایه از روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، چهر، سج، غرّه، لچ، رخساره، عذار، خدّ، رخسار، محیّا، دیمر، چیچک، وجنات، دیباچه، دیباجه، عارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دُ)
دوازده فرسخ میانۀ شمال و مغرب سمیرم است (از دهات بلوک سرحد شش ناحیۀ فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درآمدن در دیماس. (منتهی الارب). درآمدن در دیماس و خانه تاریک و گلخن و حمام و جز آن. (ناظم الاطباء). درآمدن در دیماس یعنی خانه زمین و حمام. (آنندراج). به دیماس داخل شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی اجازه داخل شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه شهرستان زاهدان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن. (از اقرب الموارد). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش بروجن شهرکرد که در باختر شهرکردواقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان آیدغمش و دهستان لار، از جنوب به رشته ارتفاعات دره دیز و جبزو (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان با دهستان خان میرزا است). از خاور به دهستان سمیرم بالا و از باختر به دهستان کیار و دهستان پشتکوه. در این دهستان دو رشته ارتفاع وجود دارد که درجهت جنوب خاوری و شمال باختری کشیده شده است: 1- رشته ارتفاعات بیدکان در حد جنوب خاوری و شمال باختری دهستان واقع شده که بلندترین قلۀ آن به ارتفاع 2640 متر است. تنگ دزدان در انتهای جنوب خاوری و تنگ بیدکان قرار دارد و گردنۀ رنگرزی در جنوب باختری مابین رشته ارتفاع کوه بیدکان در وسط این رشته واقع شده، گردنۀ رخ در انتهای باختری و گردنۀ انجیره در ده کلیومتری باختر تنگ بیدکان و کوه رنگرزی واقع شده که جادۀ قهفرخ به سفیددشت از این راه میگذرد. 2- رشته ارتفاعات دره دیز و بلداجی و گندمان در امتداد هم درحد جنوب خاوری به باختر این دهستان کشیده شده، گردنه های مهم این رشته ارتفاعات در داخلۀ دهستان گردنۀحلوائی که راه ماشین رو بروجن به گندمان از این گردنه میگذرد و گردنۀ آئیرنه که راه فرادمبه به بلداجی از آن میگذرد و رود خانه چقاخور در وسط این دهستان جریان دارد. هوای آن سرد معتدل است و زمستان سرد دارد. آب قراء آن از چشمه و قنات و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات، حبوبات و صنایع محلی دستی جاجیم و قالی بافی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ماشین رو بروجن به چقاخور در جهت خاوری -باختری از وسط این دهستان میگذرد و بقیۀ قراء دهستان به وسیلۀ راههای ارابه رو به هم مربوط می شود و درفصل خشکی به بعضی از قراء اتومبیل میتوان برد. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت آن 32961 نفر است. زبان اهالی فارسی و لری است به جزقریۀ ماماکا که ارمنی نشین میباشد. قراء مهم دهستان عبارتند از لردگان (مرکز دهستان) ، آورگان بلدجی، فردانبه و سفیددشت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
نیم فرسخ میانۀ مغرب و جنوب قیر است (از دهات بلوک قیر و کارزین فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(گُ دِ)
پسر گندبو (پادشاه بورگنی در 516 میلادی) که در سال 532 میلادی در اتون مغلوب شیلدبر و کلتر گردید
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ مَ)
لهات. (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که در میان فرج زنان باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 299). چچله. خروسک. (آنندراج). خروس. خروسه. (یادداشت مؤلف). در عربی آن رابظر (بالفتح) می گویند. (آنندراج: خروسک). چوچوله
قسمی سبزی بهارۀ خوردنی صحرائی که در آشها و خورشها کنند. (یادداشت مؤلف). در گچ سر این نام را به ’سکاله منتانوم’ دهند
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندکاک
تصویر اندکاک
هموار گردیدن ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه
فرهنگ لغت هوشیار
جد و کوشش کردن در کاری کوشیدن در کاری سخت سر گرم شدن بامری پای افشردن، ستیزه کردن، پافشاری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
پرگرد و غبار مغبر: مردی بود که سفرهاء دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود
فرهنگ لغت هوشیار
گندم کوچک، قسمی سبزی بهاره صحرایی که در آشها و خورشها کنند، گوشت پاره ای که در میان فرج زنان باشد چچله خروسک
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندماج
تصویر اندماج
درآمدن، یگانگی در آمدن در امری داخل شدن، استوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد بشاش خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهماک
تصویر انهماک
((اِ هِ))
کوشیدن در کاری، ستیزه کردن، سرگرم بودن به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غندماش
تصویر غندماش
((غُ))
لوبیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردماه
تصویر گردماه
((گِ))
قمر در شب های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد، ماه شب چهاردهم، بدر (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی