جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با غندماش

غندماش

غندماش
غله ای است که آن را لوبیا خوانند و در آشها کنند. (برهان قاطع). رجوع به لوبیا شود
لغت نامه دهخدا

اندمان

اندمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
اندمان
فرهنگ نامهای ایرانی

اندمال

اندمال
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار

اندماج

اندماج
درآمدن، یگانگی در آمدن در امری داخل شدن، استوار شدن
اندماج
فرهنگ لغت هوشیار

غنجموش

غنجموش
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است
بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
غنجموش
فرهنگ فارسی عمید

اندماج

اندماج
درآمدن در کاری یا امری، داخل شدن به درون چیزی، استوار شدن
اندماج
فرهنگ فارسی عمید