جدول جو
جدول جو

معنی گنجی - جستجوی لغت در جدول جو

گنجی
(گَ)
خزینه ای. دفینه ای. منسوب به گنج. آنچه از گنج باشد. آنچه در گنج باشد:
درمهای گنجی بر آن کشت زار
بریزند پیش خداوندگار.
فردوسی.
به درگاه ایوانش بنشاندی
درمهای گنجی برافشاندی.
فردوسی.
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج.
فردوسی.
و رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
گنجی
(گَ)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 34هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 13هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به سراسکند واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 102 تن است. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گنجی
خزینه، دفینه
تصویری از گنجی
تصویر گنجی
فرهنگ لغت هوشیار
گنجی
حیوان خال خالی و دو رنگ، افرادی که دارای لک های پوستی باشند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجوی
تصویر گنجوی
از مردم گنجه مثلاً نظامی گنجوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجه
تصویر گنجه
دولابچه، اشکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنجی
تصویر فنجی
کلانی، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجر
تصویر گنجر
گنجار، سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرجی
تصویر گرجی
از مردم گرجستان، از قوم گرج، زبان قوم گرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجی
تصویر منجی
نجات دهنده، رهایی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال روز آخر شد سبق فردا بود / راز ما را روز کی گنجا بود؟ (مولوی - ۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نِ)
دهی است جزء دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 12 هزارگزی شمال آغ کند و 17هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 297 تن است. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنجر
تصویر گنجر
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
گنجایش، قابلیت و استعداد گنجیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجوی
تصویر گنجوی
منسوب به گنجه از مردم گنجه گنجه یی: نظامی گنجوی
فرهنگ لغت هوشیار
سردار گوان سپهسالار فرمانده: چو شاپور مهتر گوانجی بود که اندر سخنها میانجی بود، دلاور پهلوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیجی
تصویر گیجی
پریشانی حواس پراکندگی خاطر، حیرانی سرگشتگی، حماقت ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار
رهاننده رها گاه، پشته مکان نجات جای رهایی، زمین مرتفع. نجات دهنده رها کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بدبویی تعفن: و از آبها گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم
فرهنگ لغت هوشیار
عدم قدرت تکلم: عقرب (دلالت کند بر) کری و گنگی و علت چشم، عدم فصاحت: هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که... گنگی برد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجه
تصویر گنجه
دولابچه، قفسه، اشکاب، محفظه، کمد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرج: از قوم گرج گرجستانی، زبان مردم گرجستان، خط مردم گرجستان
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگی کلانی: امروز که شاهی درم الفنج و میندیش زیرا که نماند ابدی شاهی و فنجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجی
تصویر انجی
انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجی
تصویر زنجی
زنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجی
تصویر زنجی
((زَ نْ))
سیاه پوست، زنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگی
تصویر گنگی
((گُ))
لکنت و گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنجه
تصویر گنجه
((گَ جِ))
اشکاف، قفسه، کمد کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
((گُ))
گنجایش، ظرفیت، گنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجی
تصویر منجی
((مُ جا))
پناه، جای نجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجی
تصویر منجی
((مُ))
نجات دهنده، رهایی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنجا
تصویر گنجا
حجیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجه
تصویر گنجه
کابینت، صندوق، قفسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیجی
تصویر گیجی
بهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیجی
تصویر گیجی
Bafflement, Befuddlement, Bewilderedness, Confusedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی