جدول جو
جدول جو

معنی گنجایه - جستجوی لغت در جدول جو

گنجایه
(گُ یَ / یِ)
گنجایش. (شعوری ج 2 ورق 327) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج. (شعوری ایضاً،) :
تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست
جز که آهنگ دل خستۀ لاغر نکند.
مولوی (ازشعوری).
این کلمه با همین صورت و با شاهد فوق در فرهنگ شعوری آمده ومصحف است و صحیح مصراع دوم چنین است:
تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست.
مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 2 ص 140)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجاره
تصویر غنجاره
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال روزی چو تازه دخترکی باشد / رخساره گونه داده به غنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجایش
تصویر گنجایش
ظرفیت، توانایی نگهداری چیزی در خود، توانایی، در ریاضیات حجم
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
توانائی گنجیدن. (ناظم الاطباء). گنجایش:
گفت اکنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من در یک سرا.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 61).
، توانائی. قدرت. (ناظم الاطباء).
- گنجایی داشتن، ظرفیت و گنجایش داشتن: این مملکتی است که طفیلی را گنجایی دارد. (نفحات الانس جامی). او به مکنت و ثروت و خیول و دواب و غنایم به مرتبه ای بود که در ساحت اردبیل گنجایی نداشت. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 10).
- گنجایی یافتن، گنجیدن و گنجایش یافتن: چاپلوسی و خدمت می کند تا در دل شیخ گنجایی یابد. (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا
رهیدن. نجو. رجوع به نجاه و نجو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
در تکلم مردم قزوین، تفالۀ کرچک که بعد از گرفتن روغن باقی ماند. (فرهنگ نظام). این کلمه در برخی دیگر از شهرهای ایران به کار می رود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنجریز
تصویر گنجریز
جوانمرد و بسیار بخش، سخی، مسرف و مبذر
فرهنگ لغت هوشیار
پرده ایست از موسیقی که شعبه بلندی آن مقام راست و شعبه پستی آن مرتفع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجنده
تصویر گنجنده
آنچه که در چیزی یا جایی بگنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانده
تصویر گنجانده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتاده است. در این بازی هشت دسته دوازده برگی که نود و شش ورق دارد بکار می رود. هر یک از این دسته های هشتگانه سابقا نامی بترتیب زیر داشت: غلام تاج شمشیر اشرفی (زر سرخ) چنگ برات سکه (زر سفید) قماش. هر دسته 12 برگ داشت دو تا بنام شاه و وزیر و بقیه بشماره یک تا ده شناخته میگردید. برای این بازی دستگاهی مخصوص میساختند و آنرا گنجفه مینامیدند. برگهای نود و شش گانه این دستگاه طوری ساخته میشد که هر یک از آنها بتنهایی شناخته میگردید. امروزه گنجفه دارای 52 برگ است که از چهار دسته بنام: گشنیز خشت دل سرو تشکیل میشود و هر دسته 13 برگ دارد سه تای آنها: شاه: بی بی سرباز و ده تای دیگر از ده خال تا تک خال نام دارد، نام برگهای گنجفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
جای گنج، مخزن، مفتح، مال بسیار و محصول، گنج، خراج، موزه
فرهنگ لغت هوشیار
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندایی
تصویر گندایی
بدبویی عفونت
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب گنج خداوند خزانه: من او را در مدیحی روستم خواندم همی وین چنین باشد که خوانی گنج نه را گنجبان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنانکه چله اهل اسلام چهل روز است خمسین، یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجاره
تصویر غنجاره
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندایه
تصویر اندایه
ماله بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجاره
تصویر بنجاره
فروشنده غله برای اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجاره
تصویر گنجاره
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجایش
تصویر گنجایش
وسعت گنجیدن، ظرفیت، وسعت، شایستگی، سود و نفع، گنجایش پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
گنجایش: گفت اکنون چون منی ای من درآ نیست گنجایش دو من در یک سرا. (مثنوی)، توانایی گنجیدن: محبت اغیار را در باطن وی گنجایی نمیاید، توانایی قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاریه
تصویر نجاریه
پیروان حسین بن محمد نجار از خرد گرایان (معتزله) ری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجایش
تصویر گنجایش
((گُ یِ))
ظرفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنجایش
تصویر گنجایش
حجم، ظرفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
خزانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردایه
تصویر گردایه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجانه
تصویر گنجانه
ظرفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گشادگی، وسع، وسعت، استعداد، قابلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرفیت
دیکشنری اردو به فارسی