- گمیختن
- مخلوط کردن قاتی کردن، ادرار کردن پیشاب ریختن
معنی گمیختن - جستجوی لغت در جدول جو
- گمیختن ((گُ تَ))
- آمیختن، ادرار کردن
- گمیختن
- آمیخته کردن، مخلوط کردن
شاشیدن، چامیدن، شاشدن، گمیزیدن، شاش زدن، ادرار کردن، میزیدن، گمیز کردن، شاریدن، میختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مخلوط کردن، حل
در هم کردن مزج مخلوط کردن، رزیدن زدن و مالیدن (رنگ و مانند آن)، در هم شدن ممزوج گشتن اختلاط امتزاج، معاشرت خلطه رفت و آمد داشتن، خفت و خیز با زنان داشتن، الفت گرفتن با انس گرفتن با، پیوستن (چنانکه رودی برود دیگریا بدریا)
گسستن، پاره شدن، پاره کردن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن
رفت و آمد، معاشرت،برای مثال تو با خوب رویان بیامیختی / به شادی و از جنگ بگریختی (فردوسی - ۲/۲۶۷)
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
رفت و آمد، معاشرت،
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
در رفتن، بهزیمت شدن، فرار
شکافتن، رها کردن، قطع شدن
مخلوط کرده، ادرار کرده
شاشیدن بول کردن
شاشیدن، گمیختن، ادرار کردن، چامیدن، شاش زدن، میزیدن، گمیز کردن، گمیزیدن، شاشدن، شاریدن
مرکب، مخلوط
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
تعیین کردن، منصوب کردن، انتصاب
آویزان کردن از تعلیق، فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن، حمایل کردن تقلد، بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن، آویزان شدن، جنگ کردن با نبرد کردن با، چنگ زدن به تشبث به، چنگ زدن به چنگال افکندن (چنانکه گرگ و پلنگ بصید) -9 ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن، گرفتار شدن دچار گشتن، یا آویختن دل کسی بکسی. بدو تعلق خاطر یافتن
در هم کرده، مخلوط، مختلط، ممزوج
در خور آمیختن
تعلم، فرا گرفتن
ذوب شدن
کشیدن، برکشیدن
گریه کردن، اشک ریختن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن، آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت، گدازیدن، پزاختن
درهم ریخته، درهم کرده، درهم شده، مخلوط
یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران، فرا گرفتن، برای مثال هرکه نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی - ۵۳۲) ، یاد دادن علم یا هنری به دیگران
خو گرفتن، مانوس شدن
خو گرفتن، مانوس شدن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن، برای مثال بیاهیخت زاو دست و بر پای خاست / غمی شد بیازید با بند راست (فردوسی۲ - ۱۵۷۲)
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر، برای مثال چو شه را برون نامد آن مه ز میغ / چو خورشید آهیخت رخشنده تیغ (جامی۷ - ۴۶۳)
بلند کردن، برافراختن، برای مثال آهیخته چو هندوی محرورساق گوش / وآکنده همچو زنگی مرطوب یال و ران (اثیرالدین اخسیکتی - ۲۳۰)
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر،
بلند کردن، برافراختن،
آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن
به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن
جنگ کردن، گلاویز شدن
به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن
جنگ کردن، گلاویز شدن
ذوب کردن، حل کردن
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
نصب کردن، چیره کردن، مستولی ساختن