جدول جو
جدول جو

معنی گمش - جستجوی لغت در جدول جو

گمش
گاومیش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمش
تصویر خمش
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمش
تصویر رمش
رمیدگی، ترس و گریز، نفرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدگی، عمل دمیدن، وزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمش
تصویر نمش
دروغ گفتن، سخن چینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمش
تصویر عمش
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمش
تصویر چمش
چشم، برای مثال گهی ز چمش زند تیر بر دل عشاق / گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا (امیرمعزی - صحاح الفرس - چمش)
خرام و رفتار از روی ناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش
تصویر گوش
از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به وسیلۀ آن صداها درک می شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش خارجی، میانی و درونی
گوشه
کنایه از جاسوس
کنایه از منتظر، مراقب
در آیین زردشتی ایزد نگهبان چهارپایان
در آیین زردشتی روز چهاردهم از هرماه خورشیدی
گوش به در داشتن: کنایه از منتظر بودن، برای مثال گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲ - ۴۰۵)
گوش تیز کردن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن
گوش خواباندن: کنایه از صبر کردن و منتظر فرصت بودن
گوش دادن: گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن
گوش داشتن: گوش کردن، گوش فرا دادن، شنیدن، کنایه از مواظبت و مراقبت و حفظ کردن
گوش فرادادن: گوش دادن و شنیدن
گوش فراداشتن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن
گوش گرفتن: گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن
گوش نهادن: به دقت گوش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمش
تصویر غمش
سیاهی رفتن چشم از گرسنگی یا تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمش
تصویر نمش
حیله، ذغل بازی، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیش
تصویر گیش
پنجره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
رستنیی شبیه رازیانه که آنرا گوسفند و شتر و غیره خورند قزاح. نوعی است از صدف
فرهنگ لغت هوشیار
آلت شنوائی، عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد، مجرای سمع و حس سمع را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمش
تصویر گرمش
گرمی حرارت، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمج
تصویر گمج
دیگ سفالین که در آن خوراک پزند نان خمیر نا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمش
تصویر عمش
سستی بینایی کم سویی چشم، ریزش اشک تر چشمی، کار سازی سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمش
تصویر شمش
طلا و نقره گداخته و در ناوچه آهنین ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمش
تصویر خمش
خراشیدگی، پوست رفتگی خاموش، ساکت، صامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمش
تصویر حمش
بر افروختن از خشم، خشماندن، فرآوری فراهم آوردن، راندن به خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمش
تصویر رمش
سرخی پلک چشم و ریزش آب از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمج
تصویر گمج
((گُ مَ))
نان خمیر ناکرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمش
تصویر نمش
((نَ))
دروغ گفتن، سخن چینی کردن، دروغ، کذب، سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمش
تصویر نمش
خط های کف دست و پیشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمش
تصویر نمش
((نَ مِ))
گاو نر چپار، گاو کوهی، شتری که در سپل آن نشانه ایی باشد سوای «اثره» که بر روی زمین ظاهر گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزش
تصویر گزش
((گَ زِ))
گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمج
تصویر گمج
((گَ مَ))
دیگ سفالین که در آن خوراک پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمش
تصویر نمش
((نَ مَ))
خال های سفید و سیاه یا نقطه های پوست گاو و جز آن، مخالف رنگ آن، ابلق شدن، چپار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش
تصویر گوش
((گُ))
در آیین زردشتی، ایزد نگهبان چارپایان، و نام روز چهاردهم از هر ماه خورشیدی، جوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش
تصویر گوش
عضو شنوایی، گوشه، زاویه
گوش از چیزی گرفتن: آن چیز را ترک کردن، به آن چیز بی توجهی کردن
گوش کسی بدهکار نبودن: کنایه از به حرف دیگران توجهی نکردن
فرهنگ فارسی معین
((ش))
طلا و نفره گداخته که در ناوچه ریخته و به شکل شوشه و میله درآورده باشند، هر فلزی که هنوز به آن شکل نداده یا با آن چیزی نساخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمش
تصویر رمش
((رَ مِ))
رمیدن، ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمش
تصویر دمش
((دَ مِ))
عمل دمیدن، نفس، دمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمش
تصویر خمش
((خَ مُ))
خاموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش
تصویر گوش
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره