طلا و نقرۀ گداخته و در ناوچۀ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). خفچه. سوفچه. سبیکه. شوش. شوشه. اسروع. (یادداشت مؤلف). قطعۀ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولاً به شکل میلۀ دراز یا مکعب است. (لغات فرهنگستان) : آنچه از شمش قطع شده به جهت عباسی و پنج شاهی پهن می نمایند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 22). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شمش زر، شمشۀ زر. شوشۀ طلا. (یادداشت مؤلف) : بر میانشان حلقۀ بند کمرها شمش زر زیر ران با ساز زرین مرکبان راهوار. فرخی (دیوان ص 58). - شمش نقره، شوشۀ نقره. شفشۀ نقره. (یادداشت مؤلف)
رب النوع آفتاب که معبد محتشمی داشته مشتمل بر سیصد تالار و اتاق. (از ایران باستان ج 1 ص 54) : پس در حقیقت مغان عهد ساسانی... مهر را ستایش می کرده اند و این مهر همان میثرا است که در یشت های عتیق ذکر شده است و همان است که بابلیان آنرا با شمش، خدای آفتاب خودشان یکی دانسته اند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 165). (در زبان کاسی قفقازی) سر که همان شمش بابلی است. (تاریخ کرد ص 38). آن کس که این نقوش و این لوح را محو کرد به نفرین و لعنت آنو و آنوتوم... و شمش... گرفتار بود. (تاریخ کرد ص 25). تا ردونی پسر ایکی که کتیبه ای به زبان و خط گادی دارد از خدایان بابل شمش و اداد یاری می طلبد. (تاریخ کرد ص 27)