جدول جو
جدول جو

معنی گلوریزه - جستجوی لغت در جدول جو

گلوریزه(گَ زَ)
دهی است از دهستان اربعه پائین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع در 55000گزی جنوب فیروزآباد و 3000گزی راه مالرو هنگام به فیروزآباد. هوای آن گرم و دارای 73 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، خرما و لیمو است. شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوریا
تصویر گلوریا
(دخترانه)
فرانسه از لاتین، مجلل، بزرگ، سرافراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
(دخترانه)
ریزنده گل، دارای نقش گل، گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر، برای مثال چو کرد او گلیزه پر از آب جوی / به آب گلیزه فروشست روی (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
گوشه ای در دستگاه شور، گل ریزنده، گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گل که آن را در گلدان سبدی می کارند و شاخه های آن از شکاف های سبد بیرون می آید و به طرف پایین آویزان می شود و از آن ها گل هایی به رنگ زرد یا قهوه ای می روید
فرهنگ فارسی عمید
(لَ وی زَ)
نام دختری که با هابیل از یک شکم بود چنانکه اقلیما با قابیل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ وُ یِ)
اوربن -ژان ژوزف. منجم فرانسوی، مولد سنت لو. (1811-1877 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لِ یِ)
نام نوعی سگ دارای پاهای بلند مخصوص شکار خرگوش
لغت نامه دهخدا
(گُ زِ / زَ یِ هَِکَ رِ / رَ)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 42هزارگزی باختر سقز و5هزارگزی باختر کانی بند. کوهستانی و هوای آن سردسیرو سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و حبوب است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسۀ سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِ)
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند. (از کتاب تحفۀ اهل بخارا)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یَ)
دهی است از دهستان گودۀبخش بستک شهرستان لار که در 30000گزی شمال بستک در دامنه کوه بناب واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 110 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و مختصر سبزیجات است. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
سبو بود. (فرهنگ اسدی) :
چو کرد او گلیزه پر از آب جوی
به آب گلیزه فروشست روی.
منطقی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 8 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
گاوخرد: طغیا، گاوریزه. (منتهی الارب). طغیا علم لبقرهالوحش و قیل للصغیر من بقرالوحش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم. واقع در یکهزارگزی جنوب راین کنار راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 97000گزی جنوب بافت، سر راه مالرو کوشک به ده سرد. هوای آن سرد و دارای 15 تن سکنه است. مزرعۀ ده نو جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود:
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام.
فرخی.
بلورینه تختی، در شاهوار
بتی بر وی از زر گوهرنگار.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ / زِ)
ریزه دل. دل خرد و ناچیز و ناقص. دل که استعداد کسب عوالم روحانی ندارد. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
این چنین دل ریزه ها را دل مگو
سبزوار اندر ابوبکری مجو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ وِ)
دهی است از دهستان کاریز نوبخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 26هزارگزی شمال باختری تربت جام و 3هزارگزی باختر راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان. هوای آن معتدل و دارای 77 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ یَ)
جزیره ای است در مشرق سیسیل و ساکنین آن همه اروپائی هستند. این جزیره دارای شهرهای بسیار بزرگ است. از جمله شهرهای این جزیره است: قبوه، بیش، تامل، ملف و سلوری. ابن حوقل گوید: شهرهای ساحل آن عبارتند از فسانه، ستانه، قطرونیه، سبرسه، اسلو حراحه، بطرقوقه وبوء. (معجم البلدان) (رحلۀ ابن جبیر). و رجوع به اسپانی و اسپانیا شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از بخش تربت جام شهرستان مشهد که دارای 149 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ / زِ)
رگی است که از معده تا جگر رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ژولیده. آشفته. درهم و برهم، چنانکه موی یا ریسمان و ابریشم و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
پارچه ای که گلهای سرخ در آن بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
آشفته، درهم و برهم، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وریزه
تصویر وریزه
برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
سبو: چو کرد او گلیزه پر از آب جوی باب گلیزه فروشست روی. (منطقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
((گُ زَ یا زِ))
قاچاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
گل افشان، پارچه ای که در آن گل های سرخ بافته باشند، نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، درهم و برهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاریزه
تصویر پلاریزه
قطبیده
فرهنگ واژه فارسی سره