خاک مخلوط با آب، خاک قبر، خاک، کنایه از ذات، سرشت گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد
خاک مخلوط با آب، خاک قبر، خاک، کنایه از ذات، سرشت گل سفید: نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد
اندام تولید مثل گیاهان نهان دانه که پس از مدتی به جای آن میوه به وجود می آید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم و مادگی است مثلاً گل سیب، گل بادام، هر یک از گیاهان بوته ای یا درختچه ای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه مثلاً گل لاله عباسی، گل سرخ، نقش و نگار مثلاً لباس گل دار، کنایه از قسمت مرغوب هر چیز مثلاً گل هندوانه، واحد شمارش برخی چیزها، قطعه مثلاً یک گل زغال، نوک سوختۀ فتیله، بخش کوچک و دایره مانند در سطح چیزی، لکه، مهرۀ بازی گل یا پوچ، سگک مثلاً گل کمربند، کنایه از رخ، چهره وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال، دروازه گل آتشی: گل سرخ گل ادریسی: گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کم رنگ، بنفش و سفید با برگ های بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است گل ارمنی: قسمی خاک سرخ رنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورم کرده می مالیدند گل استکانی: نوعی گل تزیینی با برگ های بزرگ، گل هایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه می روید گل اشرفی: گیاهی زینتی با گل های زرد کوچک شبیه گل همیشه بهار گل برف: گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگ های بیضی نوک تیز و گل های سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماری های قلبی به کار می رود، گل برفک، موگه گل بهمن: نوعی گل سفید رنگ، با بوتۀ پرخار، برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمن، بهمنان گل جالیز: گلک گل جعفری: گلی تزیینی، زرد رنگ، برگ های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم رنگ و زرد پر رنگ مایل به سرخ دارد گل چای: از اقسام گل محمدی با گل های پرپر گل حنا: گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کم رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دندانه دار و نوک تیز گل خنجری: گیاهی با برگ های بزرگ و ضخیم و گل های زرد رنگ که در نواحی گرمسیر می روید و از برگ های آن الیافی به دست می آید گل ختمی: گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ های پهن و گل های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی گل زرد: نوعی گل کم پر به رنگ زرد و شاخه های بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان می روید، تیغ کوهی گل ساعتی: گیاهی زینتی دارای برگ های بیضی و گل های درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی گل سرخ: گلی معطر با گلبرگ های سرخ، ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی گل سرسبد: گل روی سبد، گل زیبا و برگزیده، کنایه از شخص برگزیده و عزیز، کنایه از آنکه طرف مهر و محبت مخصوص کسی باشد گل سرنگون: بخور، بخور مریم گل سنگ: از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند گل سوری: گل سرخ، گل آتشی گل صدتومانی: نوعی گل درشت و پرپر به رنگ های زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخ و برگ و ریشۀ غده ای که پاجوش یا ریشۀ آن را می کارند گل قاصد: گیاهی خودرو با برگ های بریده و سبز رنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفید رنگ است و در کشتزارها می روید گل کاغذی: گلی که از کاغذ درست کنند، نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کم رنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست می کنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقه های بلند و از دیوار یا پایه بالا می رود گل کردن: گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل، کنایه از ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن گل کوکب: کوکب گل گاوزبان: گاوزبان گل گلاب: از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند، گل محمدی گل گندم: قنطوریون گل ماهور: گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زرد رنگ و گلبرگ هایی سست، گل ماهوتی، خرگوشک گل محمدی: از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند، گل گلاب گل مریم: نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند گل مولا: عنوانی برای مرد درویش، درویش گل میمون: نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه های راست و برگ های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب هایش از هم باز می شود گل مینا: نوعی گل که قسمت وسط آن زرد رنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد گل نگونسار: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن گل نوروز: پامچال گل یخ: درختی کوتاه، برگ های بزرگ و پهن و نوک تیز با گل های زرد رنگ و خوش بو که در زمستان شکفته می شود
اندام تولید مثل گیاهان نهان دانه که پس از مدتی به جای آن میوه به وجود می آید و شامل کاسبرگ، گُلبرگ، پرچم و مادگی است مثلاً گُل سیب، گُل بادام، هر یک از گیاهان بوته ای یا درختچه ای کوچک با قسمتی شبیه اندام تولیدمثل گیاهان نهان دانه مثلاً گُل لاله عباسی، گُل سرخ، نقش و نگار مثلاً لباس گُل دار، کنایه از قسمت مرغوب هر چیز مثلاً گُل هندوانه، واحد شمارش برخی چیزها، قطعه مثلاً یک گُل زغال، نوک سوختۀ فتیله، بخش کوچک و دایره مانند در سطح چیزی، لکه، مهرۀ بازی گُل یا پوچ، سگک مثلاً گُل کمربند، کنایه از رُخ، چهره وارد شدن توپ به دروازۀ حریف یا در حلقۀ بسکتبال، دروازه گل آتشی: گل سرخ گل ادریسی: گل تزیینی به شکل خوشه، سرخ کم رنگ، بنفش و سفید با برگ های بیضی درشت که بوتۀ آن همیشه سبز است گل ارمنی: قسمی خاک سرخ رنگ که جنس آن آلومین، سیلیس و آهن است و در قدیم بر روی محل ورم کرده می مالیدند گل استکانی: نوعی گل تزیینی با برگ های بزرگ، گل هایی به شکل استکان یا زنگوله که در بیابان و هم در باغچه می روید گل اشرفی: گیاهی زینتی با گل های زرد کوچک شبیه گل همیشه بهار گل برف: گیاهی پایا با ریزوم ضخیم، ساقۀ کوتاه، برگ های بیضی نوک تیز و گل های سفید کوچک که برگ و گل آن برای تسکین برخی بیماری های قلبی به کار می رود، گل برفک، موگه گل بهمن: نوعی گل سفید رنگ، با بوتۀ پرخار، برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمن، بهمنان گل جالیز: گلک گل جعفری: گلی تزیینی، زرد رنگ، برگ های ریز، بوتۀ کوتاه، بوی تند و نامطبوع که چند نوع پرپر، زرد کم رنگ و زرد پر رنگ مایل به سرخ دارد گل چای: از اقسام گل محمدی با گل های پُرپَر گل حنا: گلی تزیینی به رنگ سفید، بنفش یا سرخ کم رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دندانه دار و نوک تیز گل خنجری: گیاهی با برگ های بزرگ و ضخیم و گل های زرد رنگ که در نواحی گرمسیر می روید و از برگ های آن الیافی به دست می آید گل ختمی: گیاهی از تیرۀ پنیرکیان با ساقۀ ضخیم، برگ های پهن و گل های درشت صورتی یا مایل به ارغوانی گل زرد: نوعی گل کم پر به رنگ زرد و شاخه های بلند و پرخار که بیشتر در کوهستان می روید، تیغ کوهی گل ساعتی: گیاهی زینتی دارای برگ های بیضی و گل های درشت شبیه ساعت به رنگ سرخ یا آبی گل سرخ: گلی معطر با گلبرگ های سرخ، ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی گل سرسبد: گل روی سبد، گل زیبا و برگزیده، کنایه از شخص برگزیده و عزیز، کنایه از آنکه طرف مهر و محبت مخصوص کسی باشد گل سرنگون: بخور، بخور مریم گل سنگ: از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند گل سوری: گل سرخ، گل آتشی گل صدتومانی: نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگ های زرد و سرخ و سفید با بوتۀ پرشاخ و برگ و ریشۀ غده ای که پاجوش یا ریشۀ آن را می کارند گل قاصد: گیاهی خودرو با برگ های بریده و سبز رنگ که ساقۀ آن دارای شیرابۀ سفید رنگ است و در کشتزارها می روید گل کاغذی: گلی که از کاغذ درست کنند، نوعی گل استکانی به رنگ بنفش یا سرخ کم رنگ و بسیار نازک و ظریف شبیه گلی که از کاغذ درست می کنند. بوتۀ این گیاه بزرگ و دارای ساقه های بلند و از دیوار یا پایه بالا می رود گل کردن: گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل، کنایه از ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن گل کوکب: کوکب گل گاوزبان: گاوزبان گل گلاب: از اقسام گُل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گُل سرخ را به آن پیوند می زنند، گل محمدی گل گندم: قنطوریون گل ماهور: گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زرد رنگ و گلبرگ هایی سست، گل ماهوتی، خرگوشک گل محمدی: از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند، گل گلاب گل مریم: نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند گل مصنوعی: گلی که از کاغذ یا مادۀ دیگر درست کنند گل مولا: عنوانی برای مرد درویش، درویش گل میمون: نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه های راست و برگ های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب هایش از هم باز می شود گل مینا: نوعی گل که قسمت وسط آن زرد رنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد گل نگونسار: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن گل نوروز: پامچال گل یخ: درختی کوتاه، برگ های بزرگ و پهن و نوک تیز با گل های زرد رنگ و خوش بو که در زمستان شکفته می شود
در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن. - از گل هم برآمدن، از پس هم برآمدن. - گل هم انداختن، بیکدیگربند کردن. - گل هم کردن، بیکدیگر پیوستن. ، گریبان. یقه (در لهجۀ قزوینی)
در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن. - از گل هم برآمدن، از پس هم برآمدن. - گل هم انداختن، بیکدیگربند کردن. - گل هم کردن، بیکدیگر پیوستن. ، گریبان. یقه (در لهجۀ قزوینی)
پهلوی گیل. رجوع به هوبشمان ص 927 شود. (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین). خاک به آب آمیخته. (برهان) (غیاث) (آنندراج). طین. وحل. عثیر، گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک. طآه ربدیا ربد، گل تنک. صلصال، گل نیکو. (منتهی الارب). سرانشان به شمشیر برکرد چاک گل انگیخت از خون ایشان ز خاک. فردوسی. زدی گیو بیداردل گردنش به زیر گل و خاک کردی تنش. فردوسی. از سر کوه بادی اندرجست گل من کرد زیر گل پنهان. فرخی. به اندازۀ لشکر او نبودی گر از خاک و از گل زدندی شیانی. فرخی. از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم گفتم که شما را نبود زین پس بازار. منوچهری. مانده همیشه به گل اندر درخت باز روان جانوران چپ و راست. ناصرخسرو. بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود. سوزنی. وز گل راه و که دیوار او مشتری بام مسیح اندای باد. خاقانی. چگونه ساخت از گل مرغ عیسی چگونه کرد شخص عازر احیا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12). در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم... شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم. (سندبادنامه ص 294). ز اولین گل که آدمش بفشرد صافی او بود دیگران همه درد. نظامی. هست خشنود هر کس از دل خویش نکند کس عمارت گل خویش. نظامی. عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت. مولوی. یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی. آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی. حافظ. هم نان کسان حلال خورده هم خوردۀ خود حلال کرده. امیرخسرو. ، گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. (غیاث) (آنندراج) ، خاک: همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان. عنصری. کسی خسبد آسوده در زیر گل که خسبند از او مردم آسوده دل. سعدی (بوستان). گر خود از اصل بنگریم او را آب و گل مادر و پدر باشد. ؟ ، خلقت. طینت. مایه. فطرت: گفت ای گلت از وفا سرشته نقشت فلک از وفا نوشته. مسعودسعد. بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز. سوزنی. - امثال: کار دل است کار خشت و گل نیست. گاو کی داند که در گل گوهر است. گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند. ندهد گل بگل خورنده طبیب. هر کس که او گل کند گل خورد. - خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن، کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن: چنین داد، پاسخ بت دل گسل که خورشید پوشید خواهی به گل. اسدی. کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید. ناصرخسرو. چون بشکلت نظر کنم گویم کس به گل آفتاب انداید. انوری. با عشق مزن دم صبوری خورشید فلک به گل میندای. ابن یمین. کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب. ابن یمین. - در گل فرورفتن، به کاری درماندن. به مشکلی دچار شدن: نه سعدی در این گل فرورفت و بس که آنانکه بر روی دریا روند. سعدی (طیبات). - در گل ماندن، کنایه از درماندن و عاجز شدن. سرگردان و حیران شدن: مشو با زبون افکنان گاودل که مانی در اندوه چون خر به گل. نظامی. غریق غم شدم افتاده در دل بماندم چون خری رنجور در گل. نظامی. هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود. سعدی (طیبات). - گل بر سر داشتن و نشستن، شتاب کردن. عجله کردن: که گر گل بسرداری اکنون مشوی یکی تیز کن مغز و بنمای روی. فردوسی
پهلوی گیل. رجوع به هوبشمان ص 927 شود. (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین). خاک به آب آمیخته. (برهان) (غیاث) (آنندراج). طین. وَحَل. عثیر، گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک. طِآه رَبدیا رَبَد، گل تنک. صلصال، گل نیکو. (منتهی الارب). سرانشان به شمشیر برکرد چاک گل انگیخت از خون ایشان ز خاک. فردوسی. زدی گیو بیداردل گردنش به زیر گل و خاک کردی تنش. فردوسی. از سر کوه بادی اندرجست گل من کرد زیر گل پنهان. فرخی. به اندازۀ لشکر او نبودی گر از خاک و از گل زدندی شیانی. فرخی. از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم گفتم که شما را نبود زین پس بازار. منوچهری. مانده همیشه به گل اندر درخت باز روان جانوران چپ و راست. ناصرخسرو. بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود. سوزنی. وز گل راه و که دیوار او مشتری بام مسیح اندای باد. خاقانی. چگونه ساخت از گل مرغ عیسی چگونه کرد شخص عازر احیا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12). در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم... شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم. (سندبادنامه ص 294). ز اولین گل که آدمش بفشرد صافی او بود دیگران همه دُرد. نظامی. هست خشنود هر کس از دل خویش نکند کس عمارت گل خویش. نظامی. عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت. مولوی. یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی. آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی. حافظ. هم نان کسان حلال خورده هم خوردۀ خود حلال کرده. امیرخسرو. ، گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. (غیاث) (آنندراج) ، خاک: همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان. عنصری. کسی خسبد آسوده در زیر گل که خسبند از او مردم آسوده دل. سعدی (بوستان). گر خود از اصل بنگریم او را آب و گل مادر و پدر باشد. ؟ ، خلقت. طینت. مایه. فطرت: گفت ای گلت از وفا سرشته نقشت فلک از وفا نوشته. مسعودسعد. بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز. سوزنی. - امثال: کار دل است کار خشت و گل نیست. گاو کی داند که در گل گوهر است. گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند. ندهد گل بگل خورنده طبیب. هر کس که او گل کند گل خورد. - خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن، کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن: چنین داد، پاسخ بت دل گسل که خورشید پوشید خواهی به گل. اسدی. کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید. ناصرخسرو. چون بشکلت نظر کنم گویم کس به گل آفتاب انداید. انوری. با عشق مزن دم صبوری خورشید فلک به گل میندای. ابن یمین. کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب. ابن یمین. - در گل فرورفتن، به کاری درماندن. به مشکلی دچار شدن: نه سعدی در این گل فرورفت و بس که آنانکه بر روی دریا روند. سعدی (طیبات). - در گل ماندن، کنایه از درماندن و عاجز شدن. سرگردان و حیران شدن: مشو با زبون افکنان گاودل که مانی در اندوه چون خر به گل. نظامی. غریق غم شدم افتاده در دل بماندم چون خری رنجور در گل. نظامی. هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود. سعدی (طیبات). - گل بر سر داشتن و نشستن، شتاب کردن. عجله کردن: که گر گل بسرداری اکنون مشوی یکی تیز کن مغز و بنمای روی. فردوسی
در اوراق مانوی (به پارتی) ور (گل سرخ) ، اوستا وردا، ارمنی ورد، پهلوی گول، ورتا، ورد، معرب ’ورد’، قیاس کنید با ارمنی، وردژس، کردی، گول (گل سرخ) ، گول، (خار) زازا ویل، گیلکی گول، به عربی ورد خوانند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. (غیاث). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسۀ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند. 1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود: دانش و خواسته است نرگس و گل که به یکجای نشکفند بهم. شهیدبلخی. مجلس باید بساخته ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان. رودکی. نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل چنانکه باشد جیلانش از بر عناب. بوطاهر. باد برآمد بشاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید. عماره. نوروز و گل و نبید چون زنگ ما شاد و بسبزه کرده آهنگ. عماره. اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار. مخلدی. زن شیر (گردیه خواهر بهرام چوبینه) از آن نامۀ شهریار چو رخشنده گل شد به وقت بهار. فردوسی. به گل ننگرد آنکه او گل خور است اگرچه گل از گل ستوده تر است. فردوسی. گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون نارنگ. فرخی. با رخ رنگین چون لاله و گل با لب شیرین چون شهد و شکر. فرخی. باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن. فرخی. نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا. منوچهری. ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه. منوچهری. ناید زور هزبر و پیل ز پشه ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ. عنصری. شجر شناس دلم را و شعر من گل او گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر. عنصری. گل صد گنبد آزاده سوسن خداوند من و کام دل من. (ویس و رامین). کمان آزفنداک شد ژاله تیر گل غنچه پیکان زره آبگیر. اسدی. هزارت صف گل دمیده ز سنگ ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ. اسدی. تا ز تحسر مرا نباید گفتن آه که بر گل نهاد یار بنفشه. رفیع الدین مرزبان پارسی. شدش گرمی از مغز یک سر برون چو گل گشت رویش که بد همچو خون. شمسی (یوسف و زلیخا). بهشتی گل و ارغوان و سمن شکفته بهار دل و جان من. شمسی (یوسف و زلیخا). همه دشت گلرخ همه باغ پرگل رخ گل معصفر گل رخ مزعفر. ناصرخسرو. و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کیومرث... گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه). گر کند خلق ترا شاعر مانند به گل نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا. مختاری. بی شدت فنا نبود راحت لقا آری شکفته گل نبود بی خلنده خار. عبدالواسع جبلی. نشکفت همه جهان فضلم نشکفته یکی گل از هزارم. سیدحسن غزنوی. با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت آری نتوان گرفت با گیتی جفت بنمای گلی که ریختن را نشکفت. انوری. لاله گهر سوده و فیروزه گل یک نفسه لاله و یک روز گل گل چو سپر خسته پیکان خویش بید به لرزه شده بر جان خویش. نظامی. از چمن باغ یکی گل بچید خواند فسونی و بر آن گل دمید. نظامی. به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین. (تاریخ طبرستان). ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر. هندوشاه نخجوانی. صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند که در صحبت گل خاری هست. سعدی. دیده شکیبد ز تماشای باغ بی گل و نسرین به سر آرد دماغ. سعدی (گلستان). هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است. سعدی. بیا کز وصل من کارت برآید به باغ من گل از خارت برآید. اوحدی. صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت. حافظ. یارب این کعبۀ مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است. حافظ. حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیام است. حافظ. - امثال: گل شکفتن، مثل گل از هم بازشدن. مثل گل آتشی، مثل گل انار. که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ. سنایی. گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا. سلمان ساوجی. از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته. اگر گل به دست داری مبوی، شتاب کن. عجله کن. از گل بویی از خرس مویی. از گل خار بهره داشتن. از گل نازکتر به کسی نگفتن. از گل کسی برخوردن، از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). از گل ها چه گل، یعنی از کدام اصل و خاندان. (آنندراج). از یک گل بهار نمیشود. پهلوی هر گل نهاده خاری است. گل از خار است و ابراهیم از آزر. سعدی. گل از خار برآمدن. گل با خار است و صاف با دردی. سعدی. گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود. گل بریزد به وقت سیرابی. گل بود به سبزه نیز آراسته شد. گل به بوستان بردن. گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند. گل بیخار نچیده ست کسی. جامی. گل بی عیب خداست. گل راضی، بلبل راضی، باغبان رضانیست. گل سرسبد. گل شود زر ز تابش خورشید. گل کاغذین بوی ندهد. (از مجمومۀ امثال چ هند). گل کاغذین را به شبنم چه کار. گل گفتن و گل شنفتن. گل مپندار که بی زحمت خاری باشد. اوحدی. هر جا گل است خار است. هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست. (جامع التمثیل). رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. از صفات گل: بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. (آنندراج). و از تشبیهات: اطلس گل: یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست کش حریر سمن و اطلس گل آستر است. خواجه سلمان (از آنندراج). پیالۀ گل: صبا شراب صفا ریخت در پیالۀ گل به یک پیالۀ مل گشت روی گلناری. خواجه سلمان (از آنندراج). پیکان گل: پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن تا نسازند نگین ونسگالند جدل. انوری (از آنندراج). پیمانۀ گل: صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان میشود یاقوت در پیمانۀ گل ژاله ها. صائب (از آنندراج). جام گل: شب در خمار بادۀ وصل تو بود مهر در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح. نعمت خان عالی (از آنندراج). سبوی گل: آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار خالی است از گلاب مروت سبوی گل. صائب (از آنندراج). سفرۀ گل: سعی کن کزسفرۀ گل هم به برگی میرسی کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا. خواجه سلمان (از آنندراج). شیشۀ گل: از صاف رنگ و بوی تو دردی که مانده بود در شیشۀ گل و قدح لاله ریختند. نعمت خان عالی (از آنندراج). صفحۀ گل: صفحۀ گل در چمن گویا نقاب یار بود میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج). عروس گل: درون حجره زنگار هر سپیده دمی عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار. جلال الدین عضدی (از آنندراج). کاسۀ گل: شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی دورنگی را همه در کاسۀ گلهای رعنا کن. خواجه آصفی (از آنندراج). گنبد گل: نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل نهاده اند و در او میکنند گلکاری. خواجه سلمان (از آنندراج). گوش گل: در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست. صائب (از آنندراج). مخمل گل: از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست او را چه کند مخمل گل دیرتر آید. عرفی (از آنندراج). مصحف گل: کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را. سراج المحققین (از آنندراج). مهتاب گل: مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ وز لمعۀ او سیب قمر لعل تر آید. عرفی (از آنندراج). ترکیب ها: - گلاب. گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته.گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود. اقسام گل: گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود. ، مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی: مرا سال بر پنجه ویک رسید چو کافور شد مشک و گل ناپدید. فردوسی. ، بطریق کنایه افادۀ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم، یعنی به دولت تو. (برهان) (آنندراج). ، نتیجه. (غیاث). نتیجه و فایده. (آنندراج) : صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش گل گل افتاده برو از می نابش نگرید. وحشی (از آنندراج). گلۀ نیامدنها گل وعده هاست ورنه به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی. عرفی (از آنندراج). صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای اینها گل آن است که بیگانه عشق است. عرفی (از آنندراج). ، داغ بمجاز شهرت گرفته. (آنندراج). ، رنگ سرخ. (برهان) (آنندراج). ، اخگر آتش. (برهان) (غیاث). ، بهتر و خوب. (غیاث) (آنندراج). ، فضول سوختۀ فتیلۀ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. ، نخبه. برگزیده از هر چیزی: گل نخودچی، گل پسرهایم فلان است. ، راه گل، نام نوائی است در موسیقی: قمریان راه گل و نوش لبینا راندند صلصلان باغ سیاووشان با سروستاه. (منوچهری). ، گله. نقطه. لکه: گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص 19) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه. (زمخشری)
در اوراق مانوی (به پارتی) ور (گل سرخ) ، اوستا وردا، ارمنی ورد، پهلوی گول، ورتا، ورد، معرب ’وَرد’، قیاس کنید با ارمنی، وردژس، کردی، گول (گل سرخ) ، گول، (خار) زازا ویل، گیلکی گول، به عربی ورد خوانند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. (غیاث). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسۀ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند. 1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود: دانش و خواسته است نرگس و گل که به یکجای نشکفند بهم. شهیدبلخی. مجلس باید بساخته ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان. رودکی. نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل چنانکه باشد جیلانش از بر عناب. بوطاهر. باد برآمد بشاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید. عماره. نوروز و گل و نبید چون زنگ ما شاد و بسبزه کرده آهنگ. عماره. اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار. مخلدی. زن شیر (گردیه خواهر بهرام چوبینه) از آن نامۀ شهریار چو رخشنده گل شد به وقت بهار. فردوسی. به گل ننگرد آنکه او گل خور است اگرچه گل از گل ستوده تر است. فردوسی. گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون نارنگ. فرخی. با رخ رنگین چون لاله و گل با لب شیرین چون شهد و شکر. فرخی. باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن. فرخی. نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا. منوچهری. ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه. منوچهری. ناید زور هزبر و پیل ز پشه ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ. عنصری. شجر شناس دلم را و شعر من گل او گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر. عنصری. گل صد گنبد آزاده سوسن خداوند من و کام دل من. (ویس و رامین). کمان آزفنداک شد ژاله تیر گل غنچه پیکان زره آبگیر. اسدی. هزارت صف گل دمیده ز سنگ ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ. اسدی. تا ز تحسر مرا نباید گفتن آه که بر گل نهاد یار بنفشه. رفیع الدین مرزبان پارسی. شدش گرمی از مغز یک سر برون چو گل گشت رویش که بد همچو خون. شمسی (یوسف و زلیخا). بهشتی گل و ارغوان و سمن شکفته بهار دل و جان من. شمسی (یوسف و زلیخا). همه دشت گلرخ همه باغ پرگل رخ گل معصفر گل رخ مزعفر. ناصرخسرو. و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کیومرث... گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه). گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا. مختاری. بی شدت فنا نبود راحت لقا آری شکفته گل نبود بی خلنده خار. عبدالواسع جبلی. نشکفت همه جهان فضلم نشکفته یکی گل از هزارم. سیدحسن غزنوی. با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت آری نتوان گرفت با گیتی جفت بنمای گلی که ریختن را نشکفت. انوری. لاله گهر سوده و فیروزه گل یک نفسه لاله و یک روز گل گل چو سپر خسته پیکان خویش بید به لرزه شده بر جان خویش. نظامی. از چمن باغ یکی گل بچید خواند فسونی و بر آن گل دمید. نظامی. به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین. (تاریخ طبرستان). ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر. هندوشاه نخجوانی. صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند که در صحبت گل خاری هست. سعدی. دیده شکیبد ز تماشای باغ بی گل و نسرین به سر آرد دماغ. سعدی (گلستان). هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است. سعدی. بیا کز وصل من کارت برآید به باغ من گل از خارت برآید. اوحدی. صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت. حافظ. یارب این کعبۀ مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است. حافظ. حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیام است. حافظ. - امثال: گل شکفتن، مثل گل از هم بازشدن. مثل گل آتشی، مثل گل انار. که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ. سنایی. گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا. سلمان ساوجی. از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته. اگر گل به دست داری مبوی، شتاب کن. عجله کن. از گل بویی از خرس مویی. از گل خار بهره داشتن. از گل نازکتر به کسی نگفتن. از گل کسی برخوردن، از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). از گل ها چه گل، یعنی از کدام اصل و خاندان. (آنندراج). از یک گل بهار نمیشود. پهلوی هر گل نهاده خاری است. گل از خار است و ابراهیم از آزر. سعدی. گل از خار برآمدن. گل با خار است و صاف با دردی. سعدی. گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود. گل بریزد به وقت سیرابی. گل بود به سبزه نیز آراسته شد. گل به بوستان بردن. گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند. گل بیخار نچیده ست کسی. جامی. گل بی عیب خداست. گل راضی، بلبل راضی، باغبان رضانیست. گل سرسبد. گل شود زر ز تابش خورشید. گل کاغذین بوی ندهد. (از مجمومۀ امثال چ هند). گل کاغذین را به شبنم چه کار. گل گفتن و گل شنفتن. گل مپندار که بی زحمت خاری باشد. اوحدی. هر جا گل است خار است. هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست. (جامع التمثیل). رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. از صفات گل: بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. (آنندراج). و از تشبیهات: اطلس گل: یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست کش حریر سمن و اطلس گل آستر است. خواجه سلمان (از آنندراج). پیالۀ گل: صبا شراب صفا ریخت در پیالۀ گل به یک پیالۀ مل گشت روی گلناری. خواجه سلمان (از آنندراج). پیکان گل: پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن تا نسازند نگین ونسگالند جدل. انوری (از آنندراج). پیمانۀ گل: صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان میشود یاقوت در پیمانۀ گل ژاله ها. صائب (از آنندراج). جام گل: شب در خمار بادۀ وصل تو بود مهر در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح. نعمت خان عالی (از آنندراج). سبوی گل: آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار خالی است از گلاب مروت سبوی گل. صائب (از آنندراج). سفرۀ گل: سعی کن کزسفرۀ گل هم به برگی میرسی کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا. خواجه سلمان (از آنندراج). شیشۀ گل: از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود در شیشۀ گل و قدح لاله ریختند. نعمت خان عالی (از آنندراج). صفحۀ گل: صفحۀ گل در چمن گویا نقاب یار بود میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج). عروس گل: درون حجره زنگار هر سپیده دمی عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار. جلال الدین عضدی (از آنندراج). کاسۀ گل: شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی دورنگی را همه در کاسۀ گلهای رعنا کن. خواجه آصفی (از آنندراج). گنبد گل: نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل نهاده اند و در او میکنند گلکاری. خواجه سلمان (از آنندراج). گوش گل: در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست. صائب (از آنندراج). مخمل گل: از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست او را چه کند مخمل گل دیرتر آید. عرفی (از آنندراج). مصحف گل: کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را. سراج المحققین (از آنندراج). مهتاب گل: مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ وز لمعۀ او سیب قمر لعل تر آید. عرفی (از آنندراج). ترکیب ها: - گلاب. گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته.گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود. اقسام گل: گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود. ، مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی: مرا سال بر پنجه ویک رسید چو کافور شد مشک و گل ناپدید. فردوسی. ، بطریق کنایه افادۀ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم، یعنی به دولت تو. (برهان) (آنندراج). ، نتیجه. (غیاث). نتیجه و فایده. (آنندراج) : صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش گل گل افتاده برو از می نابش نگرید. وحشی (از آنندراج). گلۀ نیامدنها گل وعده هاست ورنه به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی. عرفی (از آنندراج). صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای اینها گل آن است که بیگانه عشق است. عرفی (از آنندراج). ، داغ بمجاز شهرت گرفته. (آنندراج). ، رنگ سرخ. (برهان) (آنندراج). ، اخگر آتش. (برهان) (غیاث). ، بهتر و خوب. (غیاث) (آنندراج). ، فضول سوختۀ فتیلۀ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. ، نخبه. برگزیده از هر چیزی: گل نخودچی، گل پسرهایم فلان است. ، راه گل، نام نوائی است در موسیقی: قمریان راه گل و نوش لبینا راندند صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه. (منوچهری). ، گله. نقطه. لکه: گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص 19) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه. (زمخشری)
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است. آب آن از رود خانه آیدوغموش و محصول آن غلات، نخود، بزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است. آب آن از رود خانه آیدوغموش و محصول آن غلات، نخود، بزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است. گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مخت
عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است. گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های مخت
دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید، امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد
دروازه، در بازی هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید، امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد