نام خطی است مربوط به قبل از اسلام و گویند آن بیست وهشت حرف است که بدان عهود و مواثیق و اقطاعات می نوشتند و نقش مهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکۀ دینار و درهم بدین خط بود. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 77). رجوع به گستج و گشتج و گشتک و پهلوی شود ساگ سرخ. (الفاظ الادویه) ، سرگین. (الفاظ الادویه) ، محکم. (شعوری ج 2 ورق 306). شعوری شاهدی نیز آورده است که با معنی مناسب نیست
نام خطی است مربوط به قبل از اسلام و گویند آن بیست وهشت حرف است که بدان عهود و مواثیق و اقطاعات می نوشتند و نقش مهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکۀ دینار و درهم بدین خط بود. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 77). رجوع به گستج و گشتج و گشتک و پهلوی شود ساگ سرخ. (الفاظ الادویه) ، سرگین. (الفاظ الادویه) ، محکم. (شعوری ج 2 ورق 306). شعوری شاهدی نیز آورده است که با معنی مناسب نیست
گردیده. (برهان) (آنندراج) : جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ. ابوشکور. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور گشته دید. فردوسی. ، متغیر. تغیریافته از جهت بوی یا رنگ، کاج و لوچ و احول. (برهان) (آنندراج) ، شده: موی سپید و روی سیاه و رخ به چین بر زینت صدف شده و گشته کاینه. شهید. زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشته پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 1). با ترکیبات بر و سر آید و معانی مختلف دهد: - بخت برگشته، بدبخت. برگشته طالع: الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست. سعدی (گلستان). - برگشته بخت، بدبخت: چو بشنید خسرو بپیچید سخت بر آن خوبرویان برگشته بخت. فردوسی. - دونیم گشته، پاره شده. به دو قسمت شده: دل دشمنان گشته از وی دونیم دل دوستان پر ز امید و بیم. فردوسی. - سرگشته، حیران. متحیر. سرگردان: که سرگشتۀ دون یزدان پرست هنوزش سر از خم بتخانه مست. سعدی (بوستان). نگه کرد موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشه ای میدوید. سعدی (بوستان). جهاندیده را هم بدرّند پوست که سرگشتۀ بخت برگشته اوست. سعدی (بوستان). - فرتوت گشته، پیرشده: گیتی فرتوت گشته پشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد. منوچهری. - گم گشته، مفقود: نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب. سعدی. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 172)
گردیده. (برهان) (آنندراج) : جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ. ابوشکور. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور گشته دید. فردوسی. ، متغیر. تغیریافته از جهت بوی یا رنگ، کاج و لوچ و احول. (برهان) (آنندراج) ، شده: موی سپید و روی سیاه و رخ به چین بر زینت صدف شده و گشته کاینه. شهید. زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشته پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 1). با ترکیبات بر و سر آید و معانی مختلف دهد: - بخت برگشته، بدبخت. برگشته طالع: الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست. سعدی (گلستان). - برگشته بخت، بدبخت: چو بشنید خسرو بپیچید سخت بر آن خوبرویان برگشته بخت. فردوسی. - دونیم گشته، پاره شده. به دو قسمت شده: دل دشمنان گشته از وی دونیم دل دوستان پر ز امید و بیم. فردوسی. - سرگشته، حیران. متحیر. سرگردان: که سرگشتۀ دون یزدان پرست هنوزش سر از خم بتخانه مست. سعدی (بوستان). نگه کرد موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشه ای میدوید. سعدی (بوستان). جهاندیده را هم بدرّند پوست که سرگشتۀ بخت برگشته اوست. سعدی (بوستان). - فرتوت گشته، پیرشده: گیتی فرتوت گشته پشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد. منوچهری. - گم گشته، مفقود: نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب. سعدی. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 172)
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده، چیزهای متصل به هم و متوالی مثلاً رشتۀ کلام، واحد شمارش اشیای به هم پیوسته مانند قنات، کوه و مانند آن، شاخۀ علمی یا درسی، آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می ریزند، نخ، تار، چیزی که برای بستن چیز به کار می رود، ریسمان، بند، کنایه از رابطه مثلاً رشتۀ قلبی، در پزشکی پیوک، لگام، برای مثال یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱ - ۶۴) در موسیقی زه آلات موسیقی رشتۀ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده، چیزهای متصل به هم و متوالی مثلاً رشتۀ کلام، واحد شمارش اشیای به هم پیوسته مانند قنات، کوه و مانند آن، شاخۀ علمی یا درسی، آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می ریزند، نخ، تار، چیزی که برای بستن چیز به کار می رود، ریسمان، بند، کنایه از رابطه مثلاً رشتۀ قلبی، در پزشکی پیوک، لگام، برای مِثال یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱ - ۶۴) در موسیقی زه آلات موسیقی رشتۀ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود
محکم بسته. (برهان). آگسته: خود مکن قصه دراز آخر نباشد کم زیان چون طمع آگشته است از جبه و دستار تو. کمال اسماعیل. لیکن این بیت کمال اسماعیل ظاهراً در دعوی فرهنگ نویسان نیست
محکم بسته. (برهان). آگِسته: خود مکن قصه دراز آخر نباشد کم زیان چون طمع آگشته است از جبه و دستار تو. کمال اسماعیل. لیکن این بیت کمال اسماعیل ظاهراً در دعوی فرهنگ نویسان نیست
زغال سوده ای که در پارچه بندند و بر کاغذی سوزن زده طراحی کرده مالند تا از آن طرح و نقش بجای دیگر نشیند و آن کاغذ سوزن را نیز گویند خاکه نقاشان طرح بیرنگ، آفتی که بانگور میرسد بطوری که دانه هایش بگرد آلوده میشود و سیاه میگردد (خراسان و گلپایگان)، سلولهای جنسی نر گیاهان که اکثر کروی شکلند و در داخل سیتوپلاسم آنها دو هسته دیده میشود یکی درشت تر بنام هسته روینده دیگری کوچکتر بنام هسته مولد. دانه گرده معمولا دارای دو غشا است، تنبان پهلوانان
زغال سوده ای که در پارچه بندند و بر کاغذی سوزن زده طراحی کرده مالند تا از آن طرح و نقش بجای دیگر نشیند و آن کاغذ سوزن را نیز گویند خاکه نقاشان طرح بیرنگ، آفتی که بانگور میرسد بطوری که دانه هایش بگرد آلوده میشود و سیاه میگردد (خراسان و گلپایگان)، سلولهای جنسی نر گیاهان که اکثر کروی شکلند و در داخل سیتوپلاسم آنها دو هسته دیده میشود یکی درشت تر بنام هسته روینده دیگری کوچکتر بنام هسته مولد. دانه گرده معمولا دارای دو غشا است، تنبان پهلوانان