جدول جو
جدول جو

معنی گشب - جستجوی لغت در جدول جو

گشب(گُ)
جهنده، خیره کننده. (برهان) (آنندراج). و در رشیدی با بای فارسی آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشسب
تصویر گشسب
اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشت
تصویر گشت
گردش، سیاحت
گردیدن، دگرگون شدن
در امور نظامی رفت و آمد ماموران انتظامی در محدوده ای خاص به منظور نظارت بر اوضاع
در امور نظامی ماموری که این مراقبت و نظارت را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشن
تصویر گشن
بسیار، انبوه، برای مثال به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشن سوختن (سعدی۱ - ۴۸ حاشیه)
دارای هیکل تنومند
نر، تخمی، فحل
گشن دادن: مایۀ آبستنی دادن، باردار ساختن، بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن
گشن گرفتن: بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب، قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشا
تصویر گشا
گشادن، پسوند متصل به واژه به معنای گشاینده مثلاً مشکل گشا، کارگشا، کشورگشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشب
تصویر عشب
گیاه، گیاه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشت
تصویر گشت
همه، همگی
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
رجل قشب خشب، یعنی مرد بی خیر. خشب از اتباع قشب است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شْ)
نام سردسیری از طالقان ری، و در آن برفهای سنگین افتد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام قلعه ای بزرگ بموصل از قلاع هکاریه و آن را زنگی بن آق سنقر ویران کرد و در عوض قلعۀ عمادیه را به نزدیکی آن برآورد
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
نخلستان بهم پیچیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَشِ)
پیچیده و بسیار درهم پیچیده.
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
در هم پیچیدن درختان. بهم پیچیدن درختان
لغت نامه دهخدا
درآمیختن بعضی را به بعضی. (صراح). بیامیختن چیزی. آمیختن بهم چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ)
جمع واژۀ خشب. رجوع به خشب شود: و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسنده یحسبون کل صیحهعلیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اﷲ انی یؤفکون. (قرآن 4/63) ، جمع واژۀ خشیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشب
تصویر وشب
گیاه، رنگه واش در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشت
تصویر گشت
سیر و گردیدن، گشت زمان، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشب
تصویر عشب
گیاه تر نو گیاه گیاهناک گیاه گیاه تر جمع اعشاب، یونجه وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
رنجانیدن، آمیختن، زهردادن، دروغ بافتن، تباه کردن، سرزنش، زدودن، آلودن، نو تازه، چرکین زهر، زبری، پوسته پوسته شدن نو، کهنه، زدوده، زنگار گرفته از واژگان دوپهلو روان (نفس)، زنگ آهن، دور ریختنی، ژکور (بخیل) : مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشب
تصویر کشب
گوشتبارگی پر خوردن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاب
تصویر گاب
گاو: آبم است و گابم است نوبت آسیابم است (یک سراست و هزار سودا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشی
تصویر گشی
خوشی خوشحالی شادمانی، خرامیدگی رفتار توام با ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشن
تصویر گشن
انبوه لشکر یا کاروان یا جنگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشا
تصویر گشا
گشاینده، مانند: عقده گشا، عالم گشا و
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن، آک کردن (آک عیب)، سرزنش، درهم ریختن درختستان انبوه، کویکستان انبوه (کویک نخل) در هم پیچیده آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشب
تصویر مشب
گاو کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشب
تصویر یشب
پارسی تازی گشته یشم از سنگ های گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشت
تصویر گشت
((گَ))
سیر و سیاحت، گردیدن، گشتن، گردش در شب جهت پاسبانی، تفرج، تماشا، جست و جو، تفحص، تغیر، تبدل، محو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشت
تصویر گشت
((گِ))
همه، همگی، کلاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشن
تصویر گشن
((گَ شَ))
بسیار، انبوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشی
تصویر گشی
((گَ))
خوشی، خوشحالی، شادمانی، خرامیدگی، رفتار توأم با ناز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشب
تصویر عشب
((عُ))
گیاه، گیاه تر، جمع اعشاب، یونجه وحشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشب
تصویر خشب
((خَ شَ))
چوب، چوب خشک
فرهنگ فارسی معین