- گسختن
- گسیختن، گسستن، پاره شدن، پاره کردن
معنی گسختن - جستجوی لغت در جدول جو
- گسختن
- جدا شدن پاره شدن، جدا کردن قطع کردن: داعیه مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن، (سعدی)، نقض کردن فسخ کردن (چنانکه حکم دادگاه)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گسستن، پاره شدن، پاره کردن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
بریدن، جدا کردن، بریده شدن، جدا شدن، برای مثال ورا خواندند اردوان بزرگ / که از میش بگسست چنگال گرگ (فردوسی - ۶/۱۳۹) ، کنایه از پراکندن، تمام شدن، به پایان رسیدن، نابود شدن
فرار کردن بسرعت دور شدن: سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند... نه روی گریختن نه جای آرمیدن
شکافتن، رها کردن، قطع شدن
منقطع گشتن، پاره شدن، جدا کردن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)