جدول جو
جدول جو

معنی گستریده - جستجوی لغت در جدول جو

گستریده
(گُ تَ دَ / دِ)
منبسط. مبسوط:
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.
نظامی.
- گستریده اثر، مجازاً نیکنام. مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد:
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
گستریده
پهن کرده منبسط: من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین، مفروش فرش شده: حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
کسی که چیزی را بگستراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
پهن شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ بَ تَ)
گستردن. منتشر کردن. پراکنده کردن:
چو نزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید.
فردوسی.
ز دستور و گنجور بستد کلید
همه کاخ و میدان درم گسترید.
فردوسی.
که لشکر بنزدیک جیحون رسید
همه روی کشور سپه گسترید.
فردوسی.
وز آنجا سوی دامغان برکشید
همه راه زر و درم گسترید.
فردوسی.
چنین تا بنزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید.
اسدی.
فراختم علم فتنه را به هفت فلک
بگستریدم فرش ستم به هفت اقلیم.
سوزنی.
، و در این بیت مجازاً بمعنی پوشاندن آمده است:
گفتا که شاه زنگ یکی سبز چادری
بر دختران خویش بعمدا بگسترید.
بشار مرغزی.
، پخش شدن. شایع شدن. شایع گشتن. پهن شدن:
بر لب رود در باغ امیر از گل نو
گستریده ست تو پنداری وشی معلم.
فرخی.
از او در جهان آگهی گسترید
شد آئینش از هفت کشور پدید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جهان آفرینش چنان برکشید
که نامش به هر گوشه ای گسترید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نتافته ست چنین آفتاب در آفاق
نگستریده چنین سایه بر بسیط جهان.
سعدی.
، مجازاً شایع کردن. آشکار کردن:
گویند همچو کرد فلان بلفرج را (؟)
نامش چو نام تو بفرخجی بگسترید.
لبیبی.
راز یزدان را یکی والا و دانا خازن است
راز یزدان را گزافه من توانم گسترید؟
ناصرخسرو.
این مصدر با کلمات: آفرین، پیام، ثناء، سخن، شکر، عبادت، لابه، جفا و نظایر آنها ترکیب شود و معانی مختلف دهد.
- آفرین گستریدن، آفرین خواندن. آفرین گفتن:
جهان دیده روی شهنشاه دید
بدان نامدار آفرین گسترید.
فردوسی.
چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
بر ایشان بداد آفرین گسترید.
فردوسی.
خرامید بهرام و او را بدید
بر آن تخت و تاج آفرین گسترید.
فردوسی.
برفتند و دیدند هر کس که دید
بدان دست و تیغ آفرین گسترید.
اسدی.
زمین بوسه داد آفرین گسترید
سه ساله همه یاد کرد آنچه دید.
اسدی.
- پیام گستریدن، پیام رساندن:
فرستاده چون نزد ایشان رسید
پیام شهنشاه را گسترید.
فردوسی.
- ثنا گستریدن، ثنا خواندن:
زمین بوس کرد و ثنا گسترید
بدان سان که او را (کیخسرو را) سزاوار دید.
فردوسی.
فروجست چون باد پیشش دوید
ببوسید خاک و ثنا گسترید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- جفا گستریدن، جفا کردن. ستم کردن:
همین چرخ گردنده با هر کسی
تواند جفا گستریدن بسی.
فردوسی.
- سخن گستریدن، سخن گفتن. تکلم کردن:
پس آنگه زبان برگشادند پاک
سخن گستریدند بی ترس و باک.
شمسی (یوسف و زلیخا).
سوی ده برادر یکی بنگرید
بتندی به عبری سخن گسترید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
به اندازه باید سخن گسترید
گزافه سخن را نباید شنید.
نظامی.
- شکر گستریدن، بسیار شکر گفتن:
چو لختی پرستش بجای آورید
زمانی بسی شکرها گسترید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- عبادت گستریدن، عبادت کردن:
هنرمند یعقوب فرخ نژاد
ز درد دل و جان به پا ایستاد
زمانی عبادت همی گسترید
بنزدیک آن کو عباد آفرید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- لابه گستریدن، لابه کردن. تضرع و زاری نمودن:
بدان پادشه لابه ها گسترید
مر این نامۀ من بدو بسپرید.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناگسترانده. ناگسترده. گسترده ناشده. مقابل گستریده. رجوع به گستریده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گسارده. خورده و نوشیده (چون می)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ رَ دَ / دِ)
پهن کننده. انتشاردهنده. ناتق. (منتهی الارب). و رجوع به گستردن و گسترده و گسترده شدن و گسترانیدن شود
لغت نامه دهخدا
پهن کرده منبسط: من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین، مفروش فرش شده: حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
پهن کننده منبسط کننده، فرش کننده، منتشر کننده شایع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گسترد گسترد خواهد گسترد بگستر گسترنده گسترده گسترش) پهن کردن منبسط کردن، فرش کردن: بگسترد فرشی زدیبای چین که گفتی مگر آسمان شد زمین، منتشر کردن شایع کردن، افشاندن پاشیدن: بگسترد بر موبدان سیم و زر باتش پراگند چندی گهر، منتشر شدن شایع شدن: چنانک خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شد و بگسترد
فرهنگ لغت هوشیار
نوشیده آشامیده، باده داده سقایت رده، زدوده محو کرده، بر طرف شده (تب درد و مانند آن)، هضم شده (غذا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستریدن
تصویر گستریدن
((گُ تَ دَ))
پراکنده کردن، گستردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
((گُ تَ دِ))
پهن کرده، پهن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
وسیع، کثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
Expansive, Broad, Rampant, Roomy, Widely, Wideranging, Widespread
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
large, expansif, rampant, spacieux, largement, étendu, répandu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
lebar, luas, merajalela, secara luas, tersebar luas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
กว้าง , กว้าง , แพร่หลาย , กว้างขวาง , อย่างกว้างขวาง , กว้างขวาง , แพร่หลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
pana, kwa upana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
geniş, yaygın, geniş bir şekilde, geniş kapsamlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
広い , 広大な , 広がる , 広々とした , 広く , 広範囲な , 広範囲の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
宽的 , 广阔的 , 泛滥的 , 宽敞的 , 广泛地 , 广泛的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
רחב , נרחב , נפוץ , מרווח , בצורה רחבה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
넓은 , 광대한 , 만연한 , 널리 , 넓은 범위 , 널리 퍼진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
breit, expansiv, weit verbreitet, geräumig, weit, weitreichend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
चौड़ा , विशाल , व्यापक , विशाल , व्यापक रूप से , विस्तृत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
breed, expansief, wijdverspreid, ruim, wijd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
ampio, espansivo, rampante, spazioso, ampiamente, diffuso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
ancho, expansivo, rampante, espacioso, ampliamente, extenso, generalizado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
широкий , обширний , розповсюджений , просторий , широко , поширений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
широкий , обширный , повсеместный , просторный , широко , обширный , широкораспространённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
szeroki, rozległy, rozpowszechniony, przestronny, szeroko, powszechny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
largo, expansivo, rampante, espaçoso, amplamente, amplo, generalizado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
প্রশস্ত , ব্যাপক , ছড়িয়ে পড়া , প্রশস্ত , বিস্তৃতভাবে , বিস্তৃত
دیکشنری فارسی به بنگالی