جدول جو
جدول جو

معنی گزیننده - جستجوی لغت در جدول جو

گزیننده
آنکه کسی یا چیزی را برگزیند
تصویری از گزیننده
تصویر گزیننده
فرهنگ فارسی عمید
گزیننده
انتخاب کننده اختیار کننده
تصویری از گزیننده
تصویر گزیننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمیزنده
تصویر گمیزنده
حلال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چزاننده
تصویر چزاننده
آزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
آنچه که بپزد منضج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
کسی که دیگری را بگریاند، چیزی که باعث گریه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزنده
تصویر گریزنده
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
آنکه یا آنچه بگریاندگریه آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاینده
تصویر گزاینده
گزنده، آزار رساننده، آسیب رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزنده
تصویر گمیزنده
شاش کننده ادرار کننده، جمع گمیزندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
پخته کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاینده
تصویر گزاینده
آزار رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاننده
تصویر گلاننده
تکان دهنده، تکاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
(دخترانه)
شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیرنده
تصویر گیرنده
آخذ، آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
مجری، راوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
کسی که می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
مخاطب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
سزاوار، شایسته، لایق، برازنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه می چیند کسی که میوه یا گلی را از درخت جدا میکند، آنکه اشیایی را منظم و مرتب بالای هم یا کنار هم قرار میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیننده
تصویر چیننده
ویژگی کسی که میوه یا گل از درخت جدا کند، ویژگی کسی که چیزهایی را با نظم و ترتیب کنار هم قرار دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
سزاوار، شایسته، خوش نما، آراسته، زیبان، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیننده
تصویر بیننده
تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم، برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرنده
تصویر گیرنده
کسی که چیزی را می گیرد، گیرا و گیرنده، کنایه از جذاب، رباینده، دلربا، در علم الکتریک دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاینده
تصویر گاینده
آنکه مجامعت کند مباشرت کننده آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرینده
تصویر گرینده
آنکه گریه کند اشک ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
((بَ دِ))
سزاوار، آراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگو، آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرینده
تصویر گرینده
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، گریه ناک، اشک بار، گریه گر، باکی، اشک فشان، گریه مند، اشک باران
فرهنگ فارسی عمید