جدول جو
جدول جو

معنی گزم - جستجوی لغت در جدول جو

گزم
(گَ)
دهی است از دهستان خبربخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 75000گزی جنوب باختری بافت و 2000گزی خاور راه مالرو خبر به ده سرد. هوای آن سرد و دارای 127 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعه باغ ایران جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گزم
(گَ)
درخت گز را گویند و به عربی طرفاء خوانند. (برهان) (آنندراج). به هندی جهاو گویند. (غیاث). رجوع به گز و طرفا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرزم
تصویر گرزم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گزل
تصویر گزل
(دخترانه)
زیبا، نامی ترکمنی است، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گزمر
تصویر گزمر
عمل اندازه گیری وسعت زمین یا ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزمار
تصویر گزمار
مار گزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
شبگرد، پاسبان، عسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزمازک
تصویر گزمازک
میوۀ گز، بار درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
(گَزْ زَ)
نوعی ازطرفاء. شیخ الرئیس در مفردات قانون گوید: هو ثمرهالطرفا. رجوع به گزم و گزمازو و گزمازک و طرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ)
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سکوهه نزدیک مرزافغانستان. هوای آن گرم و معتدل و دارای 178 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گزمازک است که میوۀ درخت گز باشد. (برهان). طرفا. (تفلیسی). ثمرهالطرفا. گزمازک. (الفاظ الادویه). رجوع به گزمازک و گزمازج و گزم و طرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(گَزْ زَ)
بار و میوۀ درخت گز را گویند و معرب آن جزمازج است و به عربی ثمرهالطرفا خوانند و حب الاثل همان است. (برهان) (آنندراج). بار درخت گز. (الفاظ الادویه). مؤلف اختیارات بدیعی نویسد: شعر الجن است و گویند آن پرسیاوشان است
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ)
حساب پیمایش عمارت مرکب ازگز و مر که در اصل بمعنی عدد پنجاه است و بمجاز بمعنی مطلق حساب استعمال یافته. (آنندراج). حساب و عدد و شمارۀ اندازۀ بناها. (ناظم الاطباء) :
صاحبا پایۀ قدر تو از آن بیشتر است
که توان کرد به اطناب تخیل گزمر.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مار گزنده. (آنندراج) (انجمن آرا) :
نکردی مشورت با ما در این کار
نهادی پای بر دنبال گزمار.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از ترشک. (ناظم الاطباء). نوعی از ریواس
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 50000گزی شمال باختری راور و 3000گزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان. دارای 2 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
دهی است از دهستان ساردل بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 38 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 4 تا 6 هزارگزی باختر گاو آهن تو. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قزل اوزن و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل به فاصله 2 هزارگزی گزمل بالا و پایین نامیده میشود. سکنۀ گزمل بالا 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان. هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه جراحی تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ آل ابوخضر هستند. آبادی غزالی شمالی که در نزدیکی این قریه واقع است جزء این ده منظور شده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
شبگرد و پاسبان شب و عسس. (ناظم الاطباء). گشتی. پلیس
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان گیکان بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 21000گزی شمال بافت و 2000گزی خاور راه فرعی بافت به قلعه عسکر و دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ مِ)
ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 205000گزی جنوب خاوری کهنوج و 8000گزی باختر راه مالرو رمشک به گابریک. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمازج
تصویر گزمازج
گز مازک طرفا
فرهنگ لغت هوشیار
مار گزنده: نکردی مشورت با ما در این کار نهادی پای بر دنبال گزمار. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
طرفا، برجستگیهایی کروی شکل شبیه بیک فندق که بر روی درخت کزشاهی حاصل میشود و چون دارای تانن فراوان است در رنگرزی و دباغی از آن استفاده میکنند جزمازج جزمازو بقس حب الاثل
فرهنگ لغت هوشیار
حساب مساحت ساختمانها و عمارات: صاحبا، پایه قدر تو از ان بیشتر است که توان کرد با طناب تخیل گزمر. (ملاطغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
پاسبان، شبگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمر
تصویر گزمر
((گَ مَ))
حساب مساحت ساختمان ها و عمارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
((گَ مِ))
شبگرد، پاسبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزک
تصویر گزک
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دو هزار واقع در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی