- گریزنده
- فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
معنی گریزنده - جستجوی لغت در جدول جو
- گریزنده
- فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده، برای مثال دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵ - ۸۲۳)
از روی ناز و تکبر خرامنده: دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. (نظامی)
شاش کننده ادرار کننده، جمع گمیزندگان
کسی که چیزی را بر زمین یا از ظرفی به ظرف دیگر جاری می کند
آنکه گریه کند اشک ریزنده
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، گریه ناک، اشک بار، گریه گر، باکی، اشک فشان، گریه مند، اشک باران
آنکه گریزنده را در یابد، اسب تیز رو که بوسیله آن دنبال فراری روند و او را بگیرند: همان ترک بیرون زد از صف چو شیر گریزنده یاب ابلق تند زیر
متناسب
آنکه آویزد
ستوری که جفتک زند جفتک زن جفته پران
آنکه آمیزد
ورجاوند
مبارز
اسم برازنده، شایسته لایق زیبنده: شغل برازنده، متناسب شکیل: اندام برازنده
آنکه ستیزه کند
زاده پری فرزند پری پری نژاد، (استعاره) کودک زنی زیبا، (استعاره) فرزند زیبا
دوری کننده حذر کننده اجتناب کننده محتذر محتاط، نگهبان حافظ
پریشان کننده
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
خروشنده، فریاد کننده
بلند کننده، بالابرنده
آرایش دهنده، نظم دهنده
آهنگ کننده، رغبت کننده
آمیخته کننده، آمیزش کننده
شایسته، لایق، زیبنده، مناسب
آنکه کسی یا چیزی را برگزیند
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد