معنی طرازنده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با طرازنده
طرازنده
- طرازنده
- آرایش دهنده. پیرایش کننده. (برهان) (آنندراج) :
پرستار صف زد دوصد ماهروی
طراز بتان طرازنده موی.
اسدی.
، نظم دهنده. ناظم:
تا طرازندۀ مدیح تو دقیقی درگذشت
ز آفرین تو دل آگنده چنان کز دانه نار.
فرخی.
مِه از پیل گردیست سالارشان
طرازندۀ رزم و پیکارشان.
اسدی.
بدی صدهزاران سران سترگ
طرازنده گردش سپاهی بزرگ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 252)
لغت نامه دهخدا
برازنده
- برازنده
- اسم برازنده، شایسته لایق زیبنده: شغل برازنده، متناسب شکیل: اندام برازنده
فرهنگ لغت هوشیار