جدول جو
جدول جو

معنی گریز - جستجوی لغت در جدول جو

گریز
اجتناب، فرار
تصویری از گریز
تصویر گریز
فرهنگ واژه فارسی سره
گریز
گریختن، فرار، گریختن از برابر کسی یا چیزی
گریز زدن: کنایه از هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن
تصویری از گریز
تصویر گریز
فرهنگ فارسی عمید
گریز
گریختن، فرار کردن
تصویری از گریز
تصویر گریز
فرهنگ لغت هوشیار
گریز
((گُ))
گریختن، فرار کردن، رهایی
تصویری از گریز
تصویر گریز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریزا
تصویر گریزا
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزا
تصویر گریزا
آنکه عادت بگریز دارد گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزش
تصویر گریزش
گریز گریخت فرار: کزین لشکر امروز جنگی منم بگاه گریزش درنگی منم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
((گُ زَ یا زِ))
قاچاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریزش
تصویر گریزش
گریختن، گریز، فرار، برای مثال که از لشکر امروز جنگی منم / به گاه گریزش درنگی منم (فردوسی - ۸/۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آریز
تصویر آریز
(پسرانه)
نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گریم
تصویر گریم
چهره پردازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وریز
تصویر وریز
اکاسیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بریز
تصویر بریز
(پسرانه)
محترم (نگارش کردی: بهز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
(دخترانه)
ریزنده گل، دارای نقش گل، گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حریز
تصویر حریز
نیک استوار، جائی استوار
فرهنگ لغت هوشیار
دو مثلث که از دو طرف دامن جامه بر آورند شاخ جامه و قبا، بال و پر مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گیرک، دو شاخه وسیله ای که از مجاورت و نزدیکی جسم الکتریسیته داری برق بگیرد، دو شاخه برای گرفتن جریان برق گیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریز
تصویر پریز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، پریزن، پرویزن، چاولی، گربال، آردبیز، منخل، غربیل، موبیز، پرویز، غربال
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، فرویز
فریاد، نعره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمیز
تصویر گمیز
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، شاشه
گمیز کردن: شاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربز
تصویر گربز
زیرک، دلیر، مکار، طرار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریز
تصویر تریز
دامن لباس، دامن قبا، گوشۀ دامن قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریز
تصویر کریز
خانۀ کوچک، کنج خانه، پر ریختن پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریز
تصویر پریز
جای دوشاخۀ برق که به دیوار نصب می کنند و آن را به سیم برق اتصال می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریه
تصویر گریه
فرو ریختن اشک از چشم از شدت اندوه و تاثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
گوشه ای در دستگاه شور، گل ریزنده، گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریز
تصویر فریز
گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریچ
تصویر گریچ
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریغ
تصویر گریغ
فرار، دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی برای مثال کس از داد یزدان نیابد گریغ / اگر خود بپرّد برآید به میغ (فردوسی - ۱/۲۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریپ
تصویر گریپ
آنفلوانزا، بیماری ویروسی واگیردار حاد دستگاه تنفسی که با عوارضی مانند التهاب مخاط بینی، حلق، تب، سرفه، درد پهلو، سینه درد، سردرد، درد عضلانی و استخوان ها به خصوص دست، پا و کمر بروز می کند، مشمشه، انفلوانزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیز
تصویر گلیز
آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج شود، آب دهان، بزاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراز
تصویر گراز
پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، ساد، خوک وحشی
کنایه از شجاع، دلیر، دلاور، برای مثال دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفت پشت پهلو پیل افکن و گراز (عمید لوبکی- مجمع الفرس - گراز)
نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بستند و یک نفر دسته و یک نفر از رو به روی او سر ریسمان را می گرفت و زمین شیار شده را با آن هموار می کردند، پل کش، گراز، بنکن، بنگن، فه، کتر، برای مثال بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ی... ی زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فردوسی - ۶/۴۵۸)،
کوزه، چوب دستی کلفت
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، گرازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریز
تصویر فریز
گیاهی است در نهایت سبزی و تازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراز
تصویر گراز
خوک وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربز
تصویر گربز
مکار و محیل، آب زیرکاه، خبیث، طرار
فرهنگ لغت هوشیار