جدول جو
جدول جو

معنی گرهک - جستجوی لغت در جدول جو

گرهک(گِ رِ هََ)
مصغر گره. گرهچه. گره خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گرهک
گره خرد عقده کوچک
تصویری از گرهک
تصویر گرهک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره
تصویر گره
پیچیدگی و به هم بستگی در نخ و ریسمان یا چوب و شاخۀ درخت یا چیز دیگر، بند، پیوند،
کنایه از کار مشکل، کنایه از چین و شکن زلف،
مقیاس طول معادل یک شانزدهم ذرع
گره بستن: گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن
گره خوردن: گره پیدا کردن، در هم پیچیده شدن
گره دادن: گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
گره زدن: گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرهه
تصویر گرهه
گروهه، مخفف گروهه، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردک
تصویر گردک
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمک
تصویر گرمک
میوه ای زرد رنگ، شیرین و آبدار، از خانوادۀ خربزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربک
تصویر گربک
گربه، پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره
تصویر گره
مخفّف واژۀ گروه
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهََ / هَِ)
گرهچه که گره کوچک است و به این معنی با تشدید ثالث هم گفته اند، گره کوچکی که در نباتات بهم رسد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه، کنار رود خانه لیله و 10000 گزی باختر قلعۀ جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُبَ)
مصغر گربه. گربۀ کوچک:
بیاورد پس گردیه (خواهر بهرام چوبینه) گربکی
که پیدا نبد گربه از کودکی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ نَ)
فلرز. فلرزنگ. فلغز. بدرز. بتوزه. لارزه. دستار. دستمال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 60000گزی جنوب میناب و 4000گزی خاور راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گرم، دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنان پارچه بافی و راه آن مالرو است. مزارع پوشگاه، شاالدینی، تومان احمد و بنه گازان جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ)
دهی است جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 15هزارگزی جنوب باختری آوج و یکهزارگزی راه عمومی. هوای آن سرد و دارای 473 تن سکنه است. آب آنجا از رود محلی تأمین میشود و محصول آن غلات مختصر انگور و عسل، شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است. در تابستان ایل بغدادی بحدود این ده می آیند. راه آن مالرو است و ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ هَِ)
سپری که از ترکۀ بید بافته باشند، من جمله اسلحۀ پارسیهای قدیم است. رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ هََ / هَِ)
مخفف گروهه. گلوله. (برهان) (آنندراج) :
چنان زد برو گرهۀ منجنیق
که شد کوه در آب دریا غریق.
شیخ نظامی (از جهانگیری).
، گروه مردم. (برهان). رجوع به گروهه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ غَ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 7هزارگزی باختر سی سخت و هفت هزارگزی باختر راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز هوای آن سرد و دارای 600 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه پل کلو تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و برنج، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. صنایع دستی آنان قالی، جوال و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بویراحمد هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ هََ)
خروهک که آن مرجان است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 تن میشوند و در کلیائی و سنقر سکونت دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 59 شود
لغت نامه دهخدا
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
گربه: بیاورد پس کردیه (خواهر بهرام چوبینه) گربکی که پیدانبد گربه از کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره
تصویر گره
پیچیدگی و بهم بستگی در نخ و ریسمان را گویند، پیوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهک
تصویر رهک
کار نیک، سخت سودن، سخت گادن، ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
گره کوچک گرهک گرهچه، کنه شتر: و باکی نبود که گرهه از خویشتن بدور کند و روا نبود که هیچ بوی خوشی بخویشتن در مالد
فرهنگ لغت هوشیار
مصغر گرم، یکی از گونه های خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل بزرد میباشد شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است. معمولا نرمتر از خربزه ولی بی مزه تر از آنست، باقلای در آب جوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردک
تصویر گردک
((گِ دَ))
مصغر گرد به معنی خیمه کوچک، حجله عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروهک
تصویر گروهک
((گُ هَ))
گروه کوچک، حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره
تصویر گره
((گَ رَ))
ظرف آب، سبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره
تصویر گره
((گِ رِ))
واحد طول قدیم مساوی 116 ذرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره
تصویر گره
((گِ رَ یا رِ))
پیچیدگی و درهم شدگی نخ و ریسمان یا چیز دیگر، برآمدگی هایی از ساقه که برگ ها روی آن قرار دارند، مشکل، گرفتاری
گره بر ابرو زدن: کنایه از رو ترش کردن، عبوس شدن
فرهنگ فارسی معین
((گَ مَ))
نوعی خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل به زرد می باشد. شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است. معمولاً نرم تر از خربزه ولی بی مزه تر از آن است، باقلای در آب جوشانیده
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای در کلارستاق واقع در چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم یا حیوان گر گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان قوزک پا، گرمک، نوعی طالبی مرغوب و زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه ی نشکفته ی مرکبات، شکوفه ی تازه تبدیل شده مرکبات.، غلت در سرازیری، آلت تناسلی زن، به هنگام بازی توپ را در هوا
فرهنگ گویش مازندرانی