جدول جو
جدول جو

معنی گربک

گربک
گربه، پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
تصویری از گربک
تصویر گربک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گربک

گربک

گربک
گربه: بیاورد پس کردیه (خواهر بهرام چوبینه) گربکی که پیدانبد گربه از کودکی
فرهنگ لغت هوشیار

گربک

گربک
مصغر گربه. گربۀ کوچک:
بیاورد پس گردیه (خواهر بهرام چوبینه) گربکی
که پیدا نبد گربه از کودکی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

چربک

چربک
قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیرآنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند، سرشیر قیماق، دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز درباره کسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار

گردک

گردک
مصغرِ گِرد، گِرد، حجلۀ عروس، برای مِثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
گردک
فرهنگ فارسی عمید

چربک

چربک
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغرِ چربه
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، برای مِثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک)، مصغرِ چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
چربک
فرهنگ فارسی عمید

گبرک

گبرک
زَرتُشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زَردُشتی، زَردهُشتی، مَزدَیَسنی، مَزدَیَسنا، گَبر، مَزداپَرَست، بِهدین
گبرک
فرهنگ فارسی عمید

گربه

گربه
پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گِرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
گربۀ وحشی: در علم زیست شناسی نوعی گربۀ بیابانی که جثه اش از گربۀ خانگی بزرگ تر است
گربه
فرهنگ فارسی عمید