جدول جو
جدول جو

معنی گردکوه - جستجوی لغت در جدول جو

گردکوه(گِ)
نام کوهی است در ولایت مازندران. (برهان). نام کوهی است از کوههای دامغان گرد و پهن و بر بالای آن دژ بوده. وقتی ملاحده در آنجا اجتماعی داشتندو فساد میکردند بالاخره قلع و قمع شدند. (آنندراج). نام کوهی است در نواحی ری. (غیاث). در جنوب قریۀ ’گلیجان’ نزدیک کوه ’لیمرز’. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 20). گردکوه آن را دزگنبدان گفته اند. سه فرسنگ است به دامغان پیرامون او منصورآباد و مهات و رستاق است. زراعات و محصول بسیار دارد. (نزهه القلوب ص 161). یکی از قلاع مستحکم اسماعیلیان، یعنی گردکوه یا دزگنبدان را که تا دامغان سه فرسخ فاصله است محصور نمود. (تاریخ مفصل ایران ج 1 ص 1714) : بعد از این گشتاسب اسفندیار را بند برنهاد و به دزگنبدان بازداشتش و آن گردکوه است. (مجمل التواریخ و القصص ص 52).
هر یکی چون ملحدان گردکوه
کارد میزد پیر خود رابی ستوه.
مولوی.
او را (اسفندیار را) محبوس کرد به قلعۀ گردکوه که آن را مرزگنبدان خوانند. (تاریخ گزیده ص 97). و رجوع به تاریخ گزیده ص 498، 518و 527 شود.
سرین شاه سمنان در بزرگی
تو گویی گردکوه دامغان است.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردماه
تصویر گردماه
ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، بدر، ماه تمام، چتر سیمین، چتر سیمابی
کنایه از روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، چهر، سج، غرّه، لچ، رخساره، عذار، خدّ، رخسار، محیّا، دیمر، چیچک، وجنات، دیباچه، دیباجه، عارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر، تهیگاه، کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردکان
تصویر گردکان
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوز، گوزبن، جوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
چرخ، ارابه، گاری، هر چیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردروب
تصویر گردروب
گردروبنده، آنکه گرد و خاک را از جایی بروبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکوه
تصویر پراکوه
بالای کوه، روی کوه، آن طرف کوه، آن روی کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چیزی که دور خود می گردد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون و سکنۀ آن 100 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی در گلیجان تنکابن. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 3هزارگزی راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 213 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و چغندر، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان باشتن است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
درخت گردو گوز جوز: میل کودک به گردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. (اوحدی) یا گردکان بر گنبد بودن، ناپایدار بودن بی ثبات بودن: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. (گلستان) یا گردکان هندی. جوز هندی نارگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردآور
تصویر گردآور
جمع کننده فراهم آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردروب
تصویر گردروب
آنکه گرد و خاک را بروبد، جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
غبار آلوده: گفتند رسول الله اشعث و اغبر رسول علیه السلام چنین کالیده مو و گرد زده میاید
فرهنگ لغت هوشیار
ارابه گاری گردون: بگردونه ها بر چه مشک و عبیر چه دیبا و دینار و مشک و حریر، ارابه ای که توپ را حمل کند: توپهای بزرگ سنگ انداز را که در گنجه بود بنیروی اقبال شاهی از آب کر گذرانیده باعرابه و گردونه باردوی معلی آورد. یا گردونه داود. بنات النعش کبری، نعش (از بنات النعش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیده
تصویر گردیده
گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براکوه
تصویر براکوه
سینه کش کوه دامنه کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چرخنده، حرکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه
فرهنگ لغت هوشیار
گرداب: خداوندا، چو آید پای برسنگ فتد کشتی دران گردابه تنگ... (نظامی)، طوفان: ازین گردابه چون باد بهشتی بساحل گاه قطب آورده کشتی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گردماه: بارخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات علی بر شده زیشان لهبی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه حمام: گفتند اندیشه کنیم آنگه گرماوه و نوره ساختند و پیش ازاین نبود. (تفسیر ابوالفتوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردوکه
تصویر وردوکه
خانه ای که باچوب و علف پوشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکوه
تصویر پراکوه
آنسوی کوه، آنجانب کوه
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای آهنی که بدان چیز ها آویزند، چرخ سنگین چدنی است که محکم به میل لنگ پیچ و مهره شده. عمل عمده گردانه تنظیم ضربان نامرتب پیستونهاست. از محیط گردانه گاهی بعنوان باد بزن برای سرد گردن موتور استفاده کنند ولی امروزه از محیط آن که دندانه دار است بیشتر برای راه انداختن موتور بوسیله سلف استفاده میشود استفاده دیگری که از صفحه گردانه میشود استعمال آن بعنوان یکی از صفحات کلاچ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکوه
تصویر پراکوه
((پَ))
براکوه، آن جای از کوه که عمیق است و آب به سوی آن سرازیر شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
((گَ نِ))
ارابه، گاری، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردیده
تصویر گردیده
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
محوطه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردآور
تصویر گردآور
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردایه
تصویر گردایه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرشکوه
تصویر پرشکوه
مجلل
فرهنگ واژه فارسی سره