- گذرانه
- اتفاقی
معنی گذرانه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عبور داده، بالاتر برده، طی کرده سپری کرده، تجاوز داده
آنچه که بدان آتش افروزند آتش زنه
جریان
گذرنده، رونده مثلاً آب گذرا، جهان گذرا، ناپایدار
گذران کردن: گذراندن روزگار، زندگانی کردن، امرار معاش کردن
گذران کردن: گذراندن روزگار، زندگانی کردن، امرار معاش کردن
گذرنده، فانی سپری شونده: مگذران روز سلامت بملامت حافظ، چه توقع زجهان گذران میداری ک (حافظ)، امرار معاش: گذران این خانواده از حاصل مزرعه ای کوچک است
کلمه عبور، پس ورد، پسورد
پاسپورت
معبر، معبر، مسیر
ابلهانه
ظرفیت
خرابه
ویرانه
در خور پدر مانند پدر منسوب بپدر: (در نهان سوی ما (مسعود) پیغام فرستاد (حاجب) که امروز البته روی گفت نیست... . و ما آن نصیحت پدرانه قبول کردیم) (لیهقی)، همچون پدر مانند پدر: پدرانه سخن گفت
مانند آمران همچون فرماندهان: آمرانه سخن میگوید
زمان دراز، کهن
پایمردانه
آلاگارسن
حق ماموریت، حقوق
سوبسید
شاه تیر چوب بزرگ
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو
منسوب و مربوط بپسر مقابل دخترانه
مانند پیران
شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری
عبور کننده، ناپایدار
ویرانه، جای خراب و ویران
غذایی که هنگام عصر می خورند