پست، ناکس، بدسرشت، فقیر، مفلس، بی فضل و هنر، نادان، کم مایه، برای مثال ندهد هوشمند روشن رای / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی - ۱۶۰)، بی ارزش، برای مثال بیت فرومایۀ این منزحف / قافیۀ هرزۀ آن شایگان (خاقانی - ۳۴۳)
پست، ناکس، بدسرشت، فقیر، مفلس، بی فضل و هنر، نادان، کم مایه، برای مِثال ندهد هوشمند روشن رای / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی - ۱۶۰)، بی ارزش، برای مِثال بیت فرومایۀ این منزحف / قافیۀ هرزۀ آن شایگان (خاقانی - ۳۴۳)
گاو زمین، در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال ز زخم سمش گاوماهی ستوه / به جستن چو برق و به هیکل چو کوه (فردوسی - لغت نامه - گاوماهی)
گاو زمین، در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مِثال ز زخم سمش گاوماهی ستوه / به جستن چو برق و به هیکل چو کوه (فردوسی - لغت نامه - گاوماهی)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 4 هزارگزی جنوب فلاورجان و هزارگزی خاور راه اصفهان به شهرکرد. آب آن از زاینده رود، محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، پنبه، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 4 هزارگزی جنوب فلاورجان و هزارگزی خاور راه اصفهان به شهرکرد. آب آن از زاینده رود، محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، پنبه، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار است. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان واقع، محدود است از طرف شمال و باختر به دهستان پیرتاج، از جنوب به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان و از خاور به دهستان گرماب بخش قیدار زنجان. هوای دهستان سردسیر، وضع طبیعی آن تپه ماهور، خاکی و بلندترین کوه دهستان کوه چنگ الماس است این کوه در شمال باختر دهستان واقع، بلندترین کوه دهستان قلۀ آن از سطح دریا 2258 گز است از قلۀ پرتگاهی آن مومیائی مخصوصی به دست می آورند ولی رسیدن به آن از نظر پرتگاهی بودن کوه بسیار دشوار است آب آن از قنوات تأمین شده محصول عمده آن، غلات و لبنیات میباشد هشت دهم غلات آن بطور دیم به دست می آید. شغل مردان، زراعت و گله داری، بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم بین زنان دهستان مرسوم میباشد. قالیچه های بافت خانباغی بخوبی در دهستان مشهور است. راه شوسۀ بیجار به همدان از جنوب و باختر دهستان میگذرد و آبادی چکینی از این بلوک در کنار شوسه واقع شده و خان باغی کلوچه نزدیک به راه شوسه هستند بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی با اکثر قراء مهم دهستان اتومبیل میتوان برد. زبان مادری سکنۀ دهستان ترکی و کمی به فارسی و کردی آشنا هستند. این دهستان از15 آبادی تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 6 هزار نفر، قراء مهم آن عبارتند از: قزان قره، باش قورتاران، خان باغی، کچه گنبد، دیستی بلاغ و گاوباز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار است. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان واقع، محدود است از طرف شمال و باختر به دهستان پیرتاج، از جنوب به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان و از خاور به دهستان گرماب بخش قیدار زنجان. هوای دهستان سردسیر، وضع طبیعی آن تپه ماهور، خاکی و بلندترین کوه دهستان کوه چنگ الماس است این کوه در شمال باختر دهستان واقع، بلندترین کوه دهستان قلۀ آن از سطح دریا 2258 گز است از قلۀ پرتگاهی آن مومیائی مخصوصی به دست می آورند ولی رسیدن به آن از نظر پرتگاهی بودن کوه بسیار دشوار است آب آن از قنوات تأمین شده محصول عمده آن، غلات و لبنیات میباشد هشت دهم غلات آن بطور دیم به دست می آید. شغل مردان، زراعت و گله داری، بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم بین زنان دهستان مرسوم میباشد. قالیچه های بافت خانباغی بخوبی در دهستان مشهور است. راه شوسۀ بیجار به همدان از جنوب و باختر دهستان میگذرد و آبادی چکینی از این بلوک در کنار شوسه واقع شده و خان باغی کلوچه نزدیک به راه شوسه هستند بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی با اکثر قراء مهم دهستان اتومبیل میتوان برد. زبان مادری سکنۀ دهستان ترکی و کمی به فارسی و کردی آشنا هستند. این دهستان از15 آبادی تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 6 هزار نفر، قراء مهم آن عبارتند از: قزان قره، باش قورتاران، خان باغی، کچه گنبد، دیستی بلاغ و گاوباز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام جیل بن جیلان شاه است و وجه تسمیه به گاوباره از این جهت است که دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده به طبرستان آمد و نایب اکاسره آن وقت آذرولاش بود به ولایت خویشتن را به درگاه او افکند و ملازمت نمود و بسبب مشغولی اهل فارس بخصومت عرب ترکان به طبرستان تاختن می آوردند و جیل بن جیلانشاه گاوباره مبارزی و مجاهدی می بود و آوازۀ شجاعت او به طبرستان فاش گشت و لقب او گاوباره در زبانها افتاد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ اقبال ج 1 صص 153- 154). رجوع به همان کتاب ص 4 شود. مؤلف حبیب السیر آرد: گاوباره عبارت است از جیل بن جیلانشاه بن فیروزبن نرسی بن جاماسپ بن فیروز الملک. (چ خیام ج 3 ص 328). و همو در جلد دوم در ذیل احوال ملوک طبرستان آورده: سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین بن سید کمال الدین بن سید قوام الدین المرعشی که تاریخ طبرستان تصنیف اوست از مؤلف مولانا اولیاء اﷲ آملی چنین نقل نمود که: در آن زمان که اسکندر ذوالقرنین ممالک عجم رابر ملوک طوایف تقسیم میفرمود حکومت مملکت طبرستان را مفوض برای و رویت یکی از اولاد ملوک فرس فرمود و آن شخص و اولاد او دویست سال در آن ولایت به دولت و اقبال گذرانیدند و چون اردشیر بابکان ملوک طوایف را مقهور گردانیده رایت کشورستانی ارتفاع داد زمام ایالت آن ولایت را در قبضۀ اختیار خفن شاه نامی که در سلک احفاد همان شخص منتظم بود نهاد و خفن شاه و فرزندان او بطناً بعد بطن دویست و شصت و پنجسال دیگر در طبرستان فرمان فرما بودند و بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس اولاد خفن شاه را مستأصل ساخته مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید و از وی پسری ماند شاپور نام و شاپور ملازمت نوشیروان را اختیار نمود ایالت طبرستان تعلق به اولاد سوفرا گرفت و از آن جماعت پنج کس در آن مملکت کامرانی کردند و مدت دولت ایشان صد و ده سال امتداد یافت و اسامی ایشان این است زرمهر و آذرمهر و ولاش مهرین و ولاش و آذرولاش و ملک از آذرولاش به جیل بن جیلان شاه که مشهور است به گاوباره منتقل گشت و تمامی ملوک رستمدار که داخل ممالک طبرستان است از نسل گاوباره اند چنانکه از سیاق کلام آینده بوضوح خواهد پیوست. ذکر ابتداء کار جیل که مشهور است به گاوباره و رسیدن او بسلطنت طبرستان از اقتضاء روش سبعۀ سیاره. این داستان به قلم راستان در تاریخ طبرستان بدینسان در سلک بیان انتظام دارد که در آن اوان که قبادبن فیروز بمدد ملک هیاطله مالک ممالک عجم گشت و برادرش جاماسب دست تشرف از مملکت کوتاه کرده از سر ملک و مال درگذشت قباد زمام ایالت و ولایت ری و دربند و شروان و ارمنیه را در قبضۀ اختیار جاماسپ نهاد و جاماسپ تا آخر ایام حیات در آن حدود به فرمان فرمایی قیام می نمود و چون او بعالم آخرت رحلت فرمود ازو سه پسر یادگار ماندنرسی و وهودان و سرخاب که جد ملوک شروان است اما نرسی قائم مقام پدر گشته بعضی از بلاد را که در آن نواحی بود بضرب شمشیر بر ممالک موروثی افزود و در وقتی که کوکب اقبال انوشیروان به درجۀ کمال رسید نرسی خود را منظور نظر کسری گردانیده در بعضی از معارک آثار شجاعت بظهور رسانید بنابر آن کسری بیشتر از پیشتر در تربیتش کوشید و نرسی در آن ایام دربند و شروان را بنا کرد و چون روی به عالم آخرت آورد پسرش فیروز که درغایت صباحت و ملاحت و نهایت جلادت و شجاعت بود تاج ایالت بر سر نهاد و در ایام دولت خود چند نوبت لشکر به گیلان کشیده آخرالامر آن مملکت را مسخر ساخت و دختر یکی از ملکزادگان آن ملک را در حبالۀ نکاح آورده او را از آن مستوره پسری متولد گشت و فیروز آن مولود عاقبت محمود را جیلان شاه نام نهاده منجمان را فرمود تا نظر بر زایچۀ طالع جهانشاه اندازند و آن جماعت بعد از تأمل در اوضاع کواکب عرض کردند که از صلب شاهزاده دولتمندی در وجود خواهد آمد که به استقلال بر مسند جاه و جلال متمکن گردد فیروز از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده چون او نیز راه سفر آخرت پیش گرفت مملکتش به جیلان شاه تعلق پذیرفت و از جیلان شاه پسری قمرمنظر در وجود آمده موسوم به جیل گشت و جیل بعد از فوت پدر افسر سروری بر سرنهاده تمامی بلاد جیل و دیلم رامسخر نمود در آن اثناء بعضی از منجمان به وی گفتند که از علم تنجیم نزد ما بوضوح پیوسته که ممالک طبرستان بالتمام به تحت تصرف تو درخواهد آمد بنابراین سوداء تسخیر آن مملکت در دماغ جیل پیدا شده یکی از اهل اعتماد را در گیلان نایب خود گردانید و تغییر لباس فرمود چند سر گاو بار کرد و در پیش انداخت مانند شخصی که بواسطۀ تعدی حکام جلاء وطن اختیار نموده باشد، پیاده متوجۀ طبرستان گشت و چون بدان ولایت رسید با حکام و اشراف طریق اختلاط و ارتباط مسلوک داشته بواسطۀ علو همت و وفور بذل و سخاوت محبتش در دل همگنان قرارگرفت و او را گاوباره لقب نهادند و در آن وقت از جانب کسری آذرولاش در آن مملکت حکومت مینمود. و آذرولاش شمه ای از اوصاف پسندیدۀ گاوباره شنیده او را پیش خود طلبید و ملازم گردانید و بعد از چندگاهی که گاوباره ملازمت آذرولاش کرد و مداخل و مخارج آن مملکت را بنظراحتیاط درآورد رخصت انصراف حاصل فرموده به گیلان بازگشت و لشکر فراوان جمع ساخته به عزم پرخاش آذرولاش رایت جلادت برافراخت و آذرولاش بر حقیقت حال گاوباره وقوف یافته کیفیت حادثه را به یزدجردبن شهریار که در آن زمان حاکم مملکت عجم بود عرضه داشت نمود، یزدجرد در جواب نوشت که معلوم نمای این شخص از کدام قوم است و به چه تدبیر مالک ممالک جیلان شده است آذرولاش نوبت دیگر پیغام داد که پدران او از مردم ارمنیه بوده اند به گیلان رفته بتغلب زمام ایالت بدست آورده اند کسری به این سخن التفات ننموده و از موبدان فضیلت مآل و بعضی از پیران کهن سال تفتیش احوال گاوباره فرموده آن جماعت بعد از تحقیق معروض داشتند که نسبت این شخص بجاماسپ بن فیروز منتهی میشود و چون در آن وقت سپاه اسلام بحدود ولایت عراق در آمده بودند یزدجرد را مناسب ننمود که با شخصی که از بنی اعمام او باشد بجهت ولایت طبرستان مخاصمت نماید لاجرم به آذرولاش نوشت که میان ما و گاوباره قرابت قریبه واقع است مناسب نمیدانم که به جهت طبرستان او را از خود برنجانیم باید که زمام حل و عقد آن ولایت را به کف کفایت او دهی و غاشیۀ متابعتش بر دوش گیری و آذرولاش بموجب فرموده عمل نموده بلدۀرویان را که بنا کردۀ منوچهر و دارالمک رستمدار بود به گاوباره باز گذاشت و خود را یکی از ملازمان او انگاشت مقارن آن حال بتقدیر ایزد متعال آذرولاش در میدان گوی بازی از اسب افتاده رخت هستی به باد فنا داد و جمیع جهات و مستملکات او بتحت تصرف گاوباره درآمد رایت دولتش سمت استعلا پذیرفت و تمامی مملکت طبرستان و گیلان در حیز تسخیر او قرار گرفت. اما بدستور سابق تختگاه او در گیلان بود و در سایر ممالک گماشتگان تعیین نمود و به استمالت عباد و تعمیر بلاد پرداخته قلاع متین طرح انداخت. و چون مدت پانزده سال از زمان استقلال او درگذشت در سنۀ اربعین هجری مطمورۀ خاک منزلش گشت و از او دو پسر ماند دابویه و با دوستان (؟) و دابویه قائم مقام پدر بوده و از ملوک دابوی در طبرستان پنج نفر حکومت نمودند و زمان دولت ایشان صد و چهل سال امتداد یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 401- 403)
نام جیل بن جیلان شاه است و وجه تسمیه به گاوباره از این جهت است که دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده به طبرستان آمد و نایب اکاسره آن وقت آذرولاش بود به ولایت خویشتن را به درگاه او افکند و ملازمت نمود و بسبب مشغولی اهل فارس بخصومت عرب ترکان به طبرستان تاختن می آوردند و جیل بن جیلانشاه گاوباره مبارزی و مجاهدی می بود و آوازۀ شجاعت او به طبرستان فاش گشت و لقب او گاوباره در زبانها افتاد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ اقبال ج 1 صص 153- 154). رجوع به همان کتاب ص 4 شود. مؤلف حبیب السیر آرد: گاوباره عبارت است از جیل بن جیلانشاه بن فیروزبن نرسی بن جاماسپ بن فیروز الملک. (چ خیام ج 3 ص 328). و همو در جلد دوم در ذیل احوال ملوک طبرستان آورده: سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین بن سید کمال الدین بن سید قوام الدین المرعشی که تاریخ طبرستان تصنیف اوست از مؤلف مولانا اولیاء اﷲ آملی چنین نقل نمود که: در آن زمان که اسکندر ذوالقرنین ممالک عجم رابر ملوک طوایف تقسیم میفرمود حکومت مملکت طبرستان را مفوض برای و رویت یکی از اولاد ملوک فرس فرمود و آن شخص و اولاد او دویست سال در آن ولایت به دولت و اقبال گذرانیدند و چون اردشیر بابکان ملوک طوایف را مقهور گردانیده رایت کشورستانی ارتفاع داد زمام ایالت آن ولایت را در قبضۀ اختیار خفن شاه نامی که در سلک احفاد همان شخص منتظم بود نهاد و خفن شاه و فرزندان او بطناً بعد بطن دویست و شصت و پنجسال دیگر در طبرستان فرمان فرما بودند و بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس اولاد خفن شاه را مستأصل ساخته مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید و از وی پسری ماند شاپور نام و شاپور ملازمت نوشیروان را اختیار نمود ایالت طبرستان تعلق به اولاد سوفرا گرفت و از آن جماعت پنج کس در آن مملکت کامرانی کردند و مدت دولت ایشان صد و ده سال امتداد یافت و اسامی ایشان این است زرمهر و آذرمهر و ولاش مهرین و ولاش و آذرولاش و ملک از آذرولاش به جیل بن جیلان شاه که مشهور است به گاوباره منتقل گشت و تمامی ملوک رستمدار که داخل ممالک طبرستان است از نسل گاوباره اند چنانکه از سیاق کلام آینده بوضوح خواهد پیوست. ذکر ابتداء کار جیل که مشهور است به گاوباره و رسیدن او بسلطنت طبرستان از اقتضاء روش سبعۀ سیاره. این داستان به قلم راستان در تاریخ طبرستان بدینسان در سلک بیان انتظام دارد که در آن اوان که قبادبن فیروز بمدد ملک هیاطله مالک ممالک عجم گشت و برادرش جاماسب دست تشرف از مملکت کوتاه کرده از سر ملک و مال درگذشت قباد زمام ایالت و ولایت ری و دربند و شروان و ارمنیه را در قبضۀ اختیار جاماسپ نهاد و جاماسپ تا آخر ایام حیات در آن حدود به فرمان فرمایی قیام می نمود و چون او بعالم آخرت رحلت فرمود ازو سه پسر یادگار ماندنرسی و وهودان و سرخاب که جد ملوک شروان است اما نرسی قائم مقام پدر گشته بعضی از بلاد را که در آن نواحی بود بضرب شمشیر بر ممالک موروثی افزود و در وقتی که کوکب اقبال انوشیروان به درجۀ کمال رسید نرسی خود را منظور نظر کسری گردانیده در بعضی از معارک آثار شجاعت بظهور رسانید بنابر آن کسری بیشتر از پیشتر در تربیتش کوشید و نرسی در آن ایام دربند و شروان را بنا کرد و چون روی به عالم آخرت آورد پسرش فیروز که درغایت صباحت و ملاحت و نهایت جلادت و شجاعت بود تاج ایالت بر سر نهاد و در ایام دولت خود چند نوبت لشکر به گیلان کشیده آخرالامر آن مملکت را مسخر ساخت و دختر یکی از ملکزادگان آن ملک را در حبالۀ نکاح آورده او را از آن مستوره پسری متولد گشت و فیروز آن مولود عاقبت محمود را جیلان شاه نام نهاده منجمان را فرمود تا نظر بر زایچۀ طالع جهانشاه اندازند و آن جماعت بعد از تأمل در اوضاع کواکب عرض کردند که از صلب شاهزاده دولتمندی در وجود خواهد آمد که به استقلال بر مسند جاه و جلال متمکن گردد فیروز از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده چون او نیز راه سفر آخرت پیش گرفت مملکتش به جیلان شاه تعلق پذیرفت و از جیلان شاه پسری قمرمنظر در وجود آمده موسوم به جیل گشت و جیل بعد از فوت پدر افسر سروری بر سرنهاده تمامی بلاد جیل و دیلم رامسخر نمود در آن اثناء بعضی از منجمان به وی گفتند که از علم تنجیم نزد ما بوضوح پیوسته که ممالک طبرستان بالتمام به تحت تصرف تو درخواهد آمد بنابراین سوداء تسخیر آن مملکت در دماغ جیل پیدا شده یکی از اهل اعتماد را در گیلان نایب خود گردانید و تغییر لباس فرمود چند سر گاو بار کرد و در پیش انداخت مانند شخصی که بواسطۀ تعدی حکام جلاء وطن اختیار نموده باشد، پیاده متوجۀ طبرستان گشت و چون بدان ولایت رسید با حکام و اشراف طریق اختلاط و ارتباط مسلوک داشته بواسطۀ علو همت و وفور بذل و سخاوت محبتش در دل همگنان قرارگرفت و او را گاوباره لقب نهادند و در آن وقت از جانب کسری آذرولاش در آن مملکت حکومت مینمود. و آذرولاش شمه ای از اوصاف پسندیدۀ گاوباره شنیده او را پیش خود طلبید و ملازم گردانید و بعد از چندگاهی که گاوباره ملازمت آذرولاش کرد و مداخل و مخارج آن مملکت را بنظراحتیاط درآورد رخصت انصراف حاصل فرموده به گیلان بازگشت و لشکر فراوان جمع ساخته به عزم پرخاش آذرولاش رایت جلادت برافراخت و آذرولاش بر حقیقت حال گاوباره وقوف یافته کیفیت حادثه را به یزدجردبن شهریار که در آن زمان حاکم مملکت عجم بود عرضه داشت نمود، یزدجرد در جواب نوشت که معلوم نمای این شخص از کدام قوم است و به چه تدبیر مالک ممالک جیلان شده است آذرولاش نوبت دیگر پیغام داد که پدران او از مردم ارمنیه بوده اند به گیلان رفته بتغلب زمام ایالت بدست آورده اند کسری به این سخن التفات ننموده و از موبدان فضیلت مآل و بعضی از پیران کهن سال تفتیش احوال گاوباره فرموده آن جماعت بعد از تحقیق معروض داشتند که نسبت این شخص بجاماسپ بن فیروز منتهی میشود و چون در آن وقت سپاه اسلام بحدود ولایت عراق در آمده بودند یزدجرد را مناسب ننمود که با شخصی که از بنی اعمام او باشد بجهت ولایت طبرستان مخاصمت نماید لاجرم به آذرولاش نوشت که میان ما و گاوباره قرابت قریبه واقع است مناسب نمیدانم که به جهت طبرستان او را از خود برنجانیم باید که زمام حل و عقد آن ولایت را به کف کفایت او دهی و غاشیۀ متابعتش بر دوش گیری و آذرولاش بموجب فرموده عمل نموده بلدۀرویان را که بنا کردۀ منوچهر و دارالمک رستمدار بود به گاوباره باز گذاشت و خود را یکی از ملازمان او انگاشت مقارن آن حال بتقدیر ایزد متعال آذرولاش در میدان گوی بازی از اسب افتاده رخت هستی به باد فنا داد و جمیع جهات و مستملکات او بتحت تصرف گاوباره درآمد رایت دولتش سمت استعلا پذیرفت و تمامی مملکت طبرستان و گیلان در حیز تسخیر او قرار گرفت. اما بدستور سابق تختگاه او در گیلان بود و در سایر ممالک گماشتگان تعیین نمود و به استمالت عباد و تعمیر بلاد پرداخته قلاع متین طرح انداخت. و چون مدت پانزده سال از زمان استقلال او درگذشت در سنۀ اربعین هجری مطمورۀ خاک منزلش گشت و از او دو پسر ماند دابویه و با دوستان (؟) و دابویه قائم مقام پدر بوده و از ملوک دابوی در طبرستان پنج نفر حکومت نمودند و زمان دولت ایشان صد و چهل سال امتداد یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 401- 403)
انگوزه را گویند که بعربی حلتیت خوانند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). انگژد. (از شعوری ج 2 ورق 14). انغوزه و حلتیث منتن. (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی انغوزه نوشته، آن خطاست و تحقیقش رادباده است نه راوماده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به راوباده در همین لغت نامه شود
انگوزه را گویند که بعربی حلتیت خوانند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). انگژد. (از شعوری ج 2 ورق 14). انغوزه و حلتیث منتن. (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی انغوزه نوشته، آن خطاست و تحقیقش رادباده است نه راوماده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به راوباده در همین لغت نامه شود
دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 45000گزی جنوب خاوری همدان و 150000گزی خاور راه شوسۀ همدان به ملایر. کوهستانی، سردسیر، دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، صیفی، انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دبستان و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 45000گزی جنوب خاوری همدان و 150000گزی خاور راه شوسۀ همدان به ملایر. کوهستانی، سردسیر، دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، صیفی، انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دبستان و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تکیۀ کلان طولانی که ارباب دول بر مسند نشسته پس پشت گذارند: نبودی گر از تیرگی بد نمود شدی گاوتکیه زچرخ کبود. ؟ زیرا که گاو بمعنی کلان است مثل خر بهمان معنی چون خرپشته و خرمگس و خربط به معنی پشتۀ کلان و مگس کلان و بط کلان. (آنندراج). بالش کلانی که شخص نشسته بدان تکیه میکند. (فرهنگ ناظم الاطباء)
تکیۀ کلان طولانی که ارباب دول بر مسند نشسته پس پشت گذارند: نبودی گر از تیرگی بد نمود شدی گاوتکیه زچرخ کبود. ؟ زیرا که گاو بمعنی کلان است مثل خر بهمان معنی چون خرپشته و خرمگس و خربط به معنی پشتۀ کلان و مگس کلان و بط کلان. (آنندراج). بالش کلانی که شخص نشسته بدان تکیه میکند. (فرهنگ ناظم الاطباء)
بداصل. (برهان). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست. وضیع. مقابل گرانمایه. (یادداشت بخط مؤلف) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده. رودکی. فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام. فردوسی. تهمتن مر آن رخش را تیز کرد ز خون فرومایه پرهیز کرد. فردوسی. تا همی یابد در دولت شاه بر بداندیش فرومایه ظفر. فرخی. همه شب با دل او بود پیکار که تا کی زین فرومایه کشم بار. فخرالدین اسعد. فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد که درد ازفرومایه بایدش خورد. اسدی. فرومایه را دور دار از برت مکن آنکه ننگی شود گوهرت. اسدی. در کشاورز دین پیغمبر این فرومایگان خس و خارند. ناصرخسرو. بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پرمایه جم. ناصرخسرو. خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی خالی نماند. (کلیله و دمنه). گرانمایگان را درآرد شکست فرومایگان را کند چیره دست. نظامی. چگونه ز دارا نشاندم غرور چه کردم بجای فرومایه فور. نظامی. پسر کآن همه شوکت و پایه دید پدر را بغایت فرومایه دید. سعدی. ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر. سعدی. مکن با فرومایه مردم نشست چو کردی ز هیبت فروشوی دست. سعدی. - فرومایه وار. رجوع به مدخل فرومایه وار شود. ، شخصی که کارهای دنی و سهل کند، بی هنر، فقیر. (برهان). کم مایه. (یادداشت بخط مؤلف) : من یک فرومایه بودم. اکنون به دولت خداوند پانصد هزار دینار دارم. (نوروزنامه) ، کم ارزش. کم بها: بیت فرومایۀ این منزحف قافیۀ هرزۀ آن شایگان. خاقانی. ، ساده وبی تکلف. بدون تشریفات: بفرمود تا برگشادند راه اگرچه فرومایه بد بارگاه. فردوسی. ، بی دانش. (برهان) : از چنین حکایات مردان را عزیمت قوی تر گردد و فرومایگان را درخورد مایه دهد. (تاریخ بیهقی) ، بلایه. بدکاره. (یادداشت بخط مؤلف)
بداصل. (برهان). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست. وضیع. مقابل گرانمایه. (یادداشت بخط مؤلف) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده. رودکی. فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام. فردوسی. تهمتن مر آن رخش را تیز کرد ز خون فرومایه پرهیز کرد. فردوسی. تا همی یابد در دولت شاه بر بداندیش فرومایه ظفر. فرخی. همه شب با دل او بود پیکار که تا کی زین فرومایه کشم بار. فخرالدین اسعد. فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد که درد ازفرومایه بایدش خورد. اسدی. فرومایه را دور دار از برت مکن آنکه ننگی شود گوهرت. اسدی. در کشاورز دین پیغمبر این فرومایگان خس و خارند. ناصرخسرو. بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پرمایه جم. ناصرخسرو. خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی خالی نماند. (کلیله و دمنه). گرانمایگان را درآرد شکست فرومایگان را کند چیره دست. نظامی. چگونه ز دارا نشاندم غرور چه کردم بجای فرومایه فور. نظامی. پسر کآن همه شوکت و پایه دید پدر را بغایت فرومایه دید. سعدی. ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر. سعدی. مکن با فرومایه مردم نشست چو کردی ز هیبت فروشوی دست. سعدی. - فرومایه وار. رجوع به مدخل فرومایه وار شود. ، شخصی که کارهای دنی و سهل کند، بی هنر، فقیر. (برهان). کم مایه. (یادداشت بخط مؤلف) : من یک فرومایه بودم. اکنون به دولت خداوند پانصد هزار دینار دارم. (نوروزنامه) ، کم ارزش. کم بها: بیت فرومایۀ این منزحف قافیۀ هرزۀ آن شایگان. خاقانی. ، ساده وبی تکلف. بدون تشریفات: بفرمود تا برگشادند راه اگرچه فرومایه بد بارگاه. فردوسی. ، بی دانش. (برهان) : از چنین حکایات مردان را عزیمت قوی تر گردد و فرومایگان را درخورد مایه دهد. (تاریخ بیهقی) ، بلایه. بدکاره. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 19 هزار و پانصدگزی خاوری رودسر و 3 هزار و پانصدگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصولات آن لبنیات و چای، شغل اهالی گله داری و چای کاری و نمدمالی، تابستان به ییلاق جواهردشت میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 19 هزار و پانصدگزی خاوری رودسر و 3 هزار و پانصدگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصولات آن لبنیات و چای، شغل اهالی گله داری و چای کاری و نمدمالی، تابستان به ییلاق جواهردشت میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
افسانه، گاوی که پای بر پشت ماهی دارد و زمین بر پشت گرفته، حیوانی است در افسانه هاگویند کرۀ ارض بر پشت او ایستاده است: ز زخم سمش گاوماهی ستوه بجستن چوبرق و بهیکل چو کوه، فردوسی، و اگر بر زمین نگریستی تا پشت گاوماهی ملاحظه کردی، (مجالس سعدی)، - تا گاوماهی،تا آنسوی زمین: شمشیر علی بروز خندق از عمرو گذر کرد و زمین را بشکافت و به گاو ماهی رسید، (داستان)
افسانه، گاوی که پای بر پشت ماهی دارد و زمین بر پشت گرفته، حیوانی است در افسانه هاگویند کرۀ ارض بر پشت او ایستاده است: ز زخم سمش گاوماهی ستوه بجستن چوبرق و بهیکل چو کوه، فردوسی، و اگر بر زمین نگریستی تا پشت گاوماهی ملاحظه کردی، (مجالس سعدی)، - تا گاوماهی،تا آنسوی زمین: شمشیر علی بروز خندق از عمرو گذر کرد و زمین را بشکافت و به گاو ماهی رسید، (داستان)
گیاهی است از تیره پروانه واران و از دسته پیچها که در حدود 12 گونه از آن شناخته شده است و بیشتر در هوای معتدل میروید. گلهای این گیاه کوچک و غلاف میوه اش نیز کوچک و اغلب شامل دو دانه است. گاو دانه از گیاهان خوب علوفه یی است و دانه اش جهت تغذیه نیز مورد استفاده قرار میگیرد مشنگ گاوی مشتر میشو کشنی کوشنه کرسنه کسنگ حب البقر اورنس کسنا فارسطاریون
گیاهی است از تیره پروانه واران و از دسته پیچها که در حدود 12 گونه از آن شناخته شده است و بیشتر در هوای معتدل میروید. گلهای این گیاه کوچک و غلاف میوه اش نیز کوچک و اغلب شامل دو دانه است. گاو دانه از گیاهان خوب علوفه یی است و دانه اش جهت تغذیه نیز مورد استفاده قرار میگیرد مشنگ گاوی مشتر میشو کشنی کوشنه کرسنه کسنگ حب البقر اورنس کسنا فارسطاریون