نام حرف بیست و ششم از الفبای فارسی و از حروف معقوده، رجوع به ’گ’ شود، شکاف، درز: بیامد قلون تا بنزدیک در ز گاف در خانه بنمود سر، فردوسی، ظاهراً ’کاف’ صحیح است، مخفف شکاف، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به کاف شود، لاف که سخنان دروغ و گزاف و لاطائل و تجاوز کردن از حد و اندازۀ خود باشد، (برهان)، اغراق
نام حرف بیست و ششم از الفبای فارسی و از حروف معقوده، رجوع به ’گ’ شود، شکاف، درز: بیامد قلون تا بنزدیک در ز گاف در خانه بنمود سر، فردوسی، ظاهراً ’کاف’ صحیح است، مخفف شکاف، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به کاف شود، لاف که سخنان دروغ و گزاف و لاطائل و تجاوز کردن از حد و اندازۀ خود باشد، (برهان)، اغراق
فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم لجام هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد گام برداشتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن گام برگرفتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن، گام برداشتن گام بیرون نهادن: قدم بیرون گذاشتن، از حد خود تجاوز کردن گام زدن: قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳) گام سپردن: راه پیمودن، طی طریق کردن گام شمردن: قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن گام گذاردن: قدم گذاشتن، گام نهادن گام گذاشتن: قدم گذاشتن، گام نهادن گام نهادن: قدم گذاشتن
فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم لجام هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد گام برداشتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن گام برگرفتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن، گام برداشتن گام بیرون نهادن: قدم بیرون گذاشتن، از حد خود تجاوز کردن گام زدن: قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مِثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳) گام سپردن: راه پیمودن، طی طریق کردن گام شمردن: قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن گام گذاردن: قدم گذاشتن، گام نهادن گام گذاشتن: قدم گذاشتن، گام نهادن گام نهادن: قدم گذاشتن
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود، سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان (دقیقی) گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود، سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مِثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گُردان بُوَند و گاوان (دقیقی) گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مِثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مِثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹) گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین، برای مثال اخ اخی برداشتی ای گیج گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی - ۶۰۳)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل، دُوبین، برای مِثال اُخ اُخی برداشتی ای گیجِ گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی - ۶۰۳)
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶) ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مِثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶) ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مِثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
پاکیزه، خالص، بی آلایش، مسطح، هموار، بی چین و چروک، کنایه از آفتابی صاف کردن: مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود، برای مثال پیر مغان ز توبۀ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم (حافظ - ۷۲۸)، هموار کردن زمین، برطرف ساختن چین و چروک پارچه
پاکیزه، خالص، بی آلایش، مسطح، هموار، بی چین و چروک، کنایه از آفتابی صاف کردن: مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود، برای مِثال پیر مغان ز توبۀ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم (حافظ - ۷۲۸)، هموار کردن زمین، برطرف ساختن چین و چروک پارچه
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مِثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لافِ یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴) قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مِثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کَرَم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴) قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، در 18هزاروپانصدگزی سلماس، واقع در هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به علی بلاغی، کوهستانی سردسیر، سالم، دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، در 18هزاروپانصدگزی سلماس، واقع در هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به علی بلاغی، کوهستانی سردسیر، سالم، دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
رده بسته برگرفته از صافی پخ (گویش گیلکی) پخچ اگر بر سر مرد زد در نبرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد (عنصری) بینی پخچ دید و صورت زشت (سنائی) روماک (واژه نامه مازندرانی) راوک همگ رشن نرم، لشن هموار، پوست کنده بی نیام، پالوده پالا پالودک (صافشده) صف زننده. پاکیزه خالص بی غش (شخص و شی)، ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه، پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند، شراب
رده بسته برگرفته از صافی پخ (گویش گیلکی) پخچ اگر بر سر مرد زد در نبرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد (عنصری) بینی پخچ دید و صورت زشت (سنائی) روماک (واژه نامه مازندرانی) راوک همگ رشن نرم، لشن هموار، پوست کنده بی نیام، پالوده پالا پالودک (صافشده) صف زننده. پاکیزه خالص بی غش (شخص و شی)، ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه، پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند، شراب