- گاف
- فرانسوی ندانمکاری نام بیست و ششمین حرف از الفبای فارسی
معنی گاف - جستجوی لغت در جدول جو
- گاف
- بیست و ششمین حرف از حروف الفبای فارسی
- گاف
- نام حرف «گ»
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نا دانسته گفتن گفتن نادانسته کردن
در ترکیب گاه بجای (بافنده) آید: بوریا باف حریر باف حصیر باف شالباف، گاه در ترکیب بجای (بافته) آید: کشباف
هموار
شتاباندن
شاخ خرما، موی ستبر، دم اسپ رده از دیوار، باد گردانگیز، مرغ شکاری، ترکیدن پوست، پوست رفتگی، ریشه شدن، بن ناخن ها
زن بدکاره
ترسو، نام روستایی در خراسان خواف هم آوای خوان نوش ته می شود
پرزه چپانه دارویی است که در چشم استعمال شود، دارویی جامد و مخروطی که آن را در مقعد گذارند تا موجب اجابت شکم گردد، جمع شیافات
رده بسته برگرفته از صافی پخ (گویش گیلکی) پخچ اگر بر سر مرد زد در نبرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد (عنصری) بینی پخچ دید و صورت زشت (سنائی) روماک (واژه نامه مازندرانی) راوک همگ رشن نرم، لشن هموار، پوست کنده بی نیام، پالوده پالا پالودک (صافشده) صف زننده. پاکیزه خالص بی غش (شخص و شی)، ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه، پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند، شراب
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین، برای مثال اخ اخی برداشتی ای گیج گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی - ۶۰۳)
بسیار، بی حساب، بی حد، بیهوده، عبث، سخن بیهوده
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن،برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن،
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود،
سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان (دقیقی)
گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است
گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور
گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند،
گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است
گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور
گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است،
گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور،
گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته،برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶) ، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴)
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته،
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
پسوند متصل به واژه به معنای بافنده مثلاً بوریاباف، شال باف، حریرباف، جوراب باف، پسوند متصل به واژه به معنای بافته شده مثلاً دست باف
پاکیزه، خالص، بی آلایش، مسطح، هموار، بی چین و چروک، کنایه از آفتابی
صاف کردن: مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود،برای مثال پیر مغان ز توبۀ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم (حافظ - ۷۲۸) ، هموار کردن زمین، برطرف ساختن چین و چروک پارچه
صاف کردن: مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود،
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی
ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین
ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶)
ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین
ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه،
ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه،
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شافه، فرزجه
فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم
لجام
هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد
گام برداشتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن
گام برگرفتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن، گام برداشتن
گام بیرون نهادن: قدم بیرون گذاشتن، از حد خود تجاوز کردن
گام زدن: قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)
گام سپردن: راه پیمودن، طی طریق کردن
گام شمردن: قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن
گام گذاردن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام گذاشتن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام نهادن: قدم گذاشتن
لجام
هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد
گام برداشتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن
گام برگرفتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن، گام برداشتن
گام بیرون نهادن: قدم بیرون گذاشتن، از حد خود تجاوز کردن
گام زدن: قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن،
گام سپردن: راه پیمودن، طی طریق کردن
گام شمردن: قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن
گام گذاردن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام گذاشتن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام نهادن: قدم گذاشتن
صفت) کامل تمام
پیرا گرد
راندن دور کردن موی گردن، پشت گردن، پوست گردن
آسان نرم
کهور از گیاهان
زبان بسته کند سخن