جدول جو
جدول جو
Ads

معنی صاف

صاف
رده بسته برگرفته از صافی پخ (گویش گیلکی) پخچ اگر بر سر مرد زد در نبرد سر و قامتش با زمین پخچ کرد (عنصری) بینی پخچ دید و صورت زشت (سنائی) روماک (واژه نامه مازندرانی) راوک همگ رشن نرم، لشن هموار، پوست کنده بی نیام، پالوده پالا پالودک (صافشده) صف زننده. پاکیزه خالص بی غش (شخص و شی)، ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه، پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند، شراب
فرهنگ لغت هوشیار