جدول جو
جدول جو

معنی باف

باف
پسوند متصل به واژه به معنای بافنده مثلاً بوریاباف، شال باف، حریرباف، جوراب باف، پسوند متصل به واژه به معنای بافته شده مثلاً دست باف
تصویری از باف
تصویر باف
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باف

باف

باف
در ترکیب گاه بجای (بافنده) آید: بوریا باف حریر باف حصیر باف شالباف، گاه در ترکیب بجای (بافته) آید: کشباف
فرهنگ لغت هوشیار

باف

باف
مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است، همچون: ابریشم باف، توری باف، جاجیم باف، جوراب باف، جوال باف، که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و ... است، در کلمات مرکب ذیل ’باف’ را توان دید، بیشتر در معنی نسج: ابریشم باف،
- بوریاباف، بافندۀ بوریا، (آنندراج) :
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر،
سعدی،
توری باف، جاجیم باف، جوراب باف، جوال باف، حریرباف، حصیرباف، خیال باف، دروغ باف، دیباباف:
وز قیاست بوریا گر همچو دیباباف نیست
قیمتی باشد بعلم تو چو دیبا بوریا،
ناصرخسرو،
روبنده باف، زری باف، زره باف، زنده باف، زنبیل باف، شال باف، زیغباف:
زیغبافان را با وشی بافان بنهند
طبل زن را بنشانندبر رود نواز،
ابوالعباس،
شَعرباف، فلسفه باف، قلنبه باف، قالی باف، کامواباف، کش باف، گلیم باف، گونی باف، گیسوباف، مخمل باف، منسوج باف:
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف،
چو عنقا برآورد و پیل و زراف
سعدی (بوستان)،
یراق باف
لغت نامه دهخدا

باف

باف
نام قصبه ای است در ساحل غربی جزیره قبرس که حدود 1500تن سکنه دارد، شهری است قدیمی که توسط مهاجرنشینان یونانی بنا شده و معبدی خاص برای زهره (الهۀ عشق) در آنجا بوده است (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199)
دهی است به خوارزم، (منتهی الارب) (معجم البلدان)، مقابل ملعون و گجسته، در خور رحمت، مرحوم، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا