جدول جو
جدول جو

معنی گاری - جستجوی لغت در جدول جو

گاری
از وسایل نقلیه با گردونۀ دوچرخه یا چهار چرخه که به اسب یا الاغ می بندند و بیشتر برای باربری از آن استفاده می کنند، هر چیز ناپایدار و بی ثبات و ناپاینده
فرهنگ فارسی عمید
گاری
قسمی دستگاه حمل باچرخ که اسب آن را کشد، ارابه ای که با اسب کشیده شود، این لفظ هندی است و در هندی بمعنی مطلق گردون است و در قرن اخیر داخل فارسی شده، (فرهنگ نظام از برهان قاطع چ معین)، رجوع به ارابه، عرابه و عراده شود
لغت نامه دهخدا
گاری
مرکب از ’گار’ مزید مؤخر + ’ی’ حاصل مصدر، این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:
سازگاری:
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند،
نظامی،
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین،
نظامی،
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کینۀ ماه و مهر،
نظامی،
که هر کشتئی کو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید،
نظامی،
، در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد، ناسازگاری:
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت،
(بوستان)،
، در آخر مصدر مرخم (معادل سوم شخص مفرد ماضی) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد،
- پذرفتگاری:
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست،
نظامی،
- رستگاری:
در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد،
نظامی،
ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد،
نظامی،
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن،
سعدی،
- خواستگاری،
، در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری:
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست،
نظامی،
چهارسال است کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
گاری
چیز بی مدار و ناپاینده و بی ثبات را گویند، (آنندراج) (برهان قاطع) (جهانگیری)، فانی، ناپایدار:
دنیا همه در غرور دارد یاری
بس غره مشو ز روزگار گاری،
(از جهانگیری بدون ذکر نام شاعر)،
رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
گاری
قسمی دستگاه حمل با چرخ که اسب آنرا کشد
تصویری از گاری
تصویر گاری
فرهنگ لغت هوشیار
گاری
بی ثبات، ناپایدار
تصویری از گاری
تصویر گاری
فرهنگ فارسی معین
گاری
ارابه، ارابه ای که با اسب کشیده می شود
تصویری از گاری
تصویر گاری
فرهنگ فارسی معین
گاری
((پس.))
پسوندی است که به آخر ریشه فعل، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند، رستگاری
تصویری از گاری
تصویر گاری
فرهنگ فارسی معین
گاری
ارابه، درشکه، کالسکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاری
اگر در خواب ببینید گاری سوار شده اید و خودتان آن را می رانید بر کارهای مربوط به خودتان تسلط می یابید و توفیق حاصل می کنید. اگر ببینید که گاری شما اسب ندارد امکان انجام کار را از دست می دهید. اسب قوه محرکه گاری است و بیننده خواب می تواند بفهمد که قوه محرکه عملی که در دست انجام دارد چیست. گاهی سرمایه است و گاهی نیروی انسانی و گاه تدبیر و قدرت مدیریت. اگر ببینید به گاری که شما می رانید دو اسب بسته شده امکانات شما مضاعف می شود و این در صورتی است که در خواب بدانید گاری شما باید فقط یک اسب داشته باشد. چنان چه در خواب ببینید دیگری گاری را می راند و شما هم بر آن نشسته اید در انجام کاری مشارکت می نمائید. اگر در خواب ببینید که گاری شما چرخ ندارد یا یک چرخ آن شکسته و بیرون آمده در کار خود دچار شکست و تاخیر می شوید. اگر گاری که سوارید بار داشته باشد تاویل آن در صبح فردا در خوابی که شب قبل دیده اید تاثیر می نهد. به این صورت که اگر بگوئید بار می بردم زیان خواهید کرد ولی اگر بگوئید بار می آوردم سودی عایدتان می شود به اندازه همان بار که می گوئید می آوردم. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ اگر خواب ببینید سوار گاریی شده اید، دلالت بر آن دارد که برای پس انداز تمام اوقات شما صرف کار خواهد شد.
۲ـ دیدن گاری در خواب، نشانه رسیدن خبرهای بد از طرف دوستان یا خویشان به شما است.
۳ـ اگر خواب ببینید گاری می رانید، نشانه موفقیت در کار و دیگر امور است.
۴ـ اگر عاشق و معشوقی خواب ببینند سوار گاریی شده اند، دلالت بر آن دارد که علیرغم توطئه های دیگران به هم خواهند رسید. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاری
تصویر طاری
ویژگی چیزی که به طور ناگهانی عارض شده است، جاری، مسافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاری
تصویر هاری
مرضی که در بعضی حیوانات مانند سگ، گربه و گرگ تولید می شود و دارای میکروب مخصوصی است و ممکن است بر اثر گزش حیوان مبتلا مانند سگ میکروب آن سرایت کند و باعث جنون هاری شود، داءالکلب، راژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
خالق، آفریدگار، آفریننده، برای مثال دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
بارکش
نازک، دقیق، برای مثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴)
برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازری
تصویر گازری
شغل و عمل گازر، رخت شویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاری
تصویر نگاری
چراغ شیره کشی، اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین می کنند، (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاهی
تصویر گاهی
وقتی، زمانی، هنگامی
لایق تخت پادشاهی، شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاری
تصویر شاری
شار ( عنوان عمومی پادشاهان غرجستان) بودن، کنایه از شاهی، پادشاهی، برای مثال یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی - ۳۶۲)
سار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
حیوان شکاری و درنده و گوشت خوار مانند شیر، ببر و گرگ، سگ حریص به شکار
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
فگار. افگار. مجروح:
نگه کن تا بر این خر کس نشسته ست
که این بدخو نکردستش فگاری ؟
ناصرخسرو.
رجوع به فگار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اگری
تصویر اگری
از آلات موسیقی کثیر الاوتاراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاری
تصویر صاری
کشتیبان، دکل کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاری
تصویر شاری
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
بویه فروش، کشتیبان در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید: باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گله داری مرغداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری
تصویر جاری
روان، گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
اثر کننده و در رونده به همه اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاری
تصویر زاری
ناله و فغان، نالیدن و عجز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نگار، قسمتی از سیرابی گوسفند که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است و بهمین سبب آنرا نگاری نامند. توضیح اصولا معده گوسفند بچند قسمت تقسیم میشود: سیرابی نگاری شیردان هزارلا، یکی از وسایل کشیدن شیره تریاک است بدین طریق که شیره را بدان چسبانند و با چراغ کشند. آلت مذکور دارای چوبی دراز حقه ای آهنین وشبیه سرآب پاش بنام چلم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاری
تصویر نگاری
((ن))
وسیله ای که با آن شیره تریاک را می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاری
تصویر جاری
روان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاهی
تصویر گاهی
بعضا
فرهنگ واژه فارسی سره