جدول جو
جدول جو

معنی گائیده - جستجوی لغت در جدول جو

گائیده(دَ / دِ)
کسی که با او مباشرت کرده باشند، زنی که بکارت او رفته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
(دخترانه و پسرانه)
پارسا، پرهیزکار، نیکوکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زاییده
تصویر زاییده
پیدا شده، به دنیا آمده، مولود، فرزند، زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالیده
تصویر سگالیده
اندیشیده، چاره جویی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلتیده، غلت خورده، غلت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیده
تصویر دامیده
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخیده
تصویر فاخیده
ازهم جداشده، پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
پیچیده، تاب داده شده
در حال گداخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
کوبیده و نرم شده، سوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساییده
تصویر ساییده
کوبیده و نرم شده، سوده، صیقل شده، زدوده، فرسوده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ دَ / دِ)
گراییده. رجوع به معانی گراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، در 52 هزارگزی شمال خاور کامیاران و 5 هزارگزی شمال باختر امیرآباد. کوهستانی، سردسیر، دارای 93 تن سکنه، کردی، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل مردم زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَفْ فَ شُ دَ)
آرامیدن. آرمیدن. جماع کردن. (غیاث) (آنندراج). استنکاح. (منتهی الارب). اعذاف. توضم. خج. خجخجه. دجل. دح. زکاء. شفته. عزج. عزد. عزر. عزط. عزلبه. عسد. عسل.عفج. غسل. غسل. تغسیل. غشیان. مفاتحه. نخب. نخج. نیرجه. هرج. هک. هکهکه. اخفاق، سخت گائیدن، بسیار گائیدن، گائیدن زن فراخ فرج را. اهتجان، دختر نارسیده راگائیدن. تدلیص، گائیدن بیرون شرم زن را. خرط، گائیدن جاریه را. خط، گائیدن زن را بجماع. دحباء جاریه. گائیدن آن [جاریه] را. دحب، گائید آن [جاریه] را.دحج، ذعج. ذلغ، گائیدن جاریه را. فجاء، گائیدن زن را. سطاء الجاریه، گائید جاریه را. سلق الجاریه، گسترد و ستان افکنده گائید آن [جاریه] را. شزر الجاریه، گائید آن [جاریه] را. شطاء المراءه شطاء، گائیدآن را. شطم امرأته شطماً، گائید زن خود را. شفر المراءه تشفیراً، گائید زن را بر کنارۀ فرج وی. شقل المراءه شقلاً، گائید زن را. (منتهی الارب) :
هر روز عروسیت فرستد ز ثنا لیک
چونانکه بخوانیش نه چونانکه بگائی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جاویده و بدندان نرم شده. (آنندراج) (انجمن آراء) (نظام). آنچه بدندان خرد شده باشد. مضاغه، آنچه خائیده خورده شود. خضامه. (منتهی الارب) :
خائیدۀ دهان جهانم چو نیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی.
خاقانی.
اول از عودم خائیدۀ دندان کسان
آخر از سوختۀ عالم دندان خایم.
خاقانی.
جان تراشیده بمنقار گل
فکرت خائیده به دندان دل.
نظامی.
نشد در کار او مدهوش و حیران
سر انگشت خائیده بدندان.
عماد فقیه.
، بدندان رسیده. بکار افتاده: عایشه... گفت یا رسول اﷲ مسواکی خواهی، گفت خواهم و اندر جامه خانه عایشه مسواکی بود ناخائیده بگرفت و سخت بود بخائید تا نرم شد واو را بداد. او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افکار کنی. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سرماخورده. زکام کرده. زکام زده. مزکوم. مضئود، سخت سردشده
لغت نامه دهخدا
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلطیده، غلطانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژیده
تصویر غاژیده
پنبه دانه از پنبه بیرون کرده پشم زده و مهیا برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
درخشیده، نوری تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
باور داشتند که محمد بن الحنفیه مهدی ع است (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
منفجر، انفجار، جاری شده، ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تامل کردن درنگ کردن، توضیح مساوی ازین مصدر جز مفرد امر حاضر (بتا (ی) دیده نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییده
تصویر جاییده
جویده جاویده
فرهنگ لغت هوشیار
سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
سائیده و براده شده و خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
ساییده رنگ سابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائیدن
تصویر زائیدن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهیده
تصویر آگاهیده
آگاه شدن، با خبرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپیده
تصویر قاپیده
ربوده (بجلدی و چابکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویده
تصویر داویده
مدعا
فرهنگ واژه فارسی سره