جدول جو
جدول جو

معنی کیمال - جستجوی لغت در جدول جو

کیمال
جانوری است که از پوست آن پوستین سازند و کبودرنگ بود و بیشتر از طرف شروان بیارند، (فرهنگ رشیدی)، جانوری است که از پوستش پوستین سازند و آن پوستین کبودرنگ می باشد و بیشتر از جانب شروان آرند، (برهان) (از آنندراج)، یک نوع حیوانی که پوست آن کبودرنگ است و از پوست آن پوستین می سازند، (ناظم الاطباء)، جانوری است که از پوستش پوستین کنند، با مراجعه به مآخذی که در دست بود تشخیص این جانور میسرنشد زیرا حیوانات متعدد به صفت فوق متصفند، (فرهنگ فارسی معین) :
همان نافۀ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور
به موی و به بوی و به دینار و زر
شد آراسته پشت پیلان نر،
فردوسی،
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور،
فردوسی،
چه از مشک و کافور و خز و سمور
سیاه و سپید و زکیمال و بور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کیمال
جانوری که از پوستش پوستین کنند (برهان) توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود تشخیص این جانور میسر نشد زیرا حیوانات متعدد بصفت فوق متصفند: همه نافه مشک و موی سمور ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور
فرهنگ لغت هوشیار
کیمال((کِ))
جانوری که از پوستش پوستین سازند
تصویری از کیمال
تصویر کیمال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمال
تصویر کمال
(پسرانه)
آخرین حد چیزی، نهایت، بی عیب و نقص بودن، خردمندی، دانایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یکمال
تصویر یکمال
(دخترانه)
ثروت تقسیم نشده، دوست جان جانی (نگارش کردی: یهکما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بستند، تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیال
تصویر کیال
پیمانه کننده، کیل کننده، پیمانه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمال
تصویر کمال
بالاترین مرتبۀ چیزی، نهایت مثلاً با کمال خرسندی، برتر بودن در داشتن صفات نیک، کامل بودن، آراستگی صفات، درایت، دانایی، خردمندی، در فلسفه صورت نهایی و طبیعی هر چیز، در تصوف رسیدن به مرحلۀ محو و فنا
کمال یافتن: به کمال رسیدن، کامل شدن، ترقی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
قیماق، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
بالاتنگ را گویند، و آن نواری باشد پهن که بر بالای بار الاغ و استر کنند، (برهان)، تنگی که بر بالای بار بندند، (فرهنگ رشیدی)، زبرتنگی که بر بالای بار کشند، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) :
در کار و برون کار هستی
گه آهن و گه دوال کیماک،
سوزنی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نرمان شهرستان ایرانشهر است و 150 تن سکنه دارد که از طایفۀ نرمانی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ولایتی در شرق کرکوک، (از تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 33)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ / کی)
اسم پارسی کف شیرتازه دوشیده است که به پارسی سرشیر و چربه و به ترکی قیماق گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج). به معنی قیماق باشد که سرشیر است. (برهان). رجوع به قیماق شود
لغت نامه دهخدا
قومی از ترک، (نخبه الدهر دمشقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از آن پس از فرزندان این جماعت قبیله ها خاستند چون کیماک و قرقیز و برسخان و برطاس و ایلاق ... (مجمل التواریخ و القصص ص 105)، و رجوع به ص 49 و 105 همین کتاب و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
شهری است در ترکستان، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302)، نام شهری است از دشت قبچاق، (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء) : سخن اندر ناحیت کیماک و شهرهای وی، ناحیت او ناحیتی است مشرق او جنسی از خرخیز است و جنوب وی رود ارتشت و رود آتل و مغرب وی بعضی از خفچاخ است و بعضی ویرانی شمال و شمال او آنجاست ازشمال که اندر او مردم نتوان بودن، و این ناحیتی است که ایشان را یک شهر است و بس، و اندر او قبیله های بسیار است و مردمانش اندر خرگاه نشینند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان و خواستۀایشان سمور است و گوسپند و طعام ایشان به تابستان شیر است و به زمستان گوشت قدید، و هر وقتی که میان ایشان و میان غوز صلح بود به زمستان به برغوز روند، و ملک کیماک را خاقان خوانند و او را یازده عامل است اندر ناحیت کیماک و آن اعمال به میراث به فرزندان آن عامل بازدهند ... مستقر خاقان به تابستان شهر نمکیه است، (حدود العالم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کیماک ولایات و صحاری بسیار دارد و از اقلیم ششم است، در او عمارات بسیار، بلاد و قری کمتر است و سردسیر است و مزروعات و مغروسات نادر نباشد اما دواب و مواشی بسیار بود، (از نزهه القلوب ج 3 ص 261) :
از حسن رای توست که گیتی سرای توست
گیتی سرای توست ز کیماک تاخزر،
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302)،
یلان خلخ و یغما و کیماک
کمر بسته به خدمت پیش تو باد،
قطران (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی، نون هم آمده است، (برهان)، شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد، (جهانگیری)، مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و باده پرست و زن پرست، (ناظم الاطباء)، در جهانگیری و برهان به معنی رندو کوچه گرد آورده اند و آن خطاست، به جای ’یا’، ’نون’ است به معنی مغلم و امردباز، (انجمن آرا) (آنندراج)، رشیدی گوید این لغت تصحیف است و صحیح کنغال است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کیغال و کنغال شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کومه، (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ کومه، تپه ها، انباشته ها، (از فرهنگ جانسون)، و رجوع به کومه شود
لغت نامه دهخدا
مردم شراب خور و بدمست را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جماشی بود، آن که پنهانک دوست را بیند گویند کیغالکی کرد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 330)، رجوع به کنغال و کنغالگی شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 399 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی) بحث کرده و به عمل اکسیر تام رسیده است، (از الفهرست ابن الندیم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمال
تصویر کمال
تمام شدن، انجام یافتن پذیرفتن، کمال گرفتن، به حد تمامیت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیال
تصویر کیال
پیمانه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نوار پهنی که بالای بار اسب و ستور می بندند سرشیر. نواری پهن که بر بالای بار الاغ و استر کشند بالا تنگ: در کار و برون کار هستی گه آهن و گه دوال کیماک. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
قیماق، سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمال
تصویر کمال
((کَ))
کامل شدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیال
تصویر کیال
((ک یّ))
پیمانه کننده، کیلی پیماینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمال
تصویر کمال
کهتری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمال
تصویر کمال
Completeness, Perfection, Perfectness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زمینی که یک سال قبل شخم خورده و آماده ی کشت باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کمال
تصویر کمال
integridade, perfeição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کمال
تصویر کمال
Vollständigkeit, Perfektion, Vollkommenheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کمال
تصویر کمال
kompletność, perfekcja, doskonałość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کمال
تصویر کمال
целостность , совершенство , совершенность
دیکشنری فارسی به روسی