جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کیال

کیال

کیال
پیماینده. (منتهی الارب). پیماینده و پیمانه کننده. (ناظم الاطباء). پیماینده و چیزی را به پیمانه پیمایش کننده. (غیاث). آنکه حرفۀ او پیمودن طعام باشد. (از اقرب الموارد). کیل پیما. پیمایندۀ کیل. کیل پیماینده. آنکه شغلش کیل کردن باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروز
شد باغ ز بس گوهر چون کیلۀ کیال.
فرخی.
هرکه تخم کین او کارد چو وقت داس گشت
داس بردارنده را دست اجل کیال باد.
سوزنی.
زآنکه میکائیل از کیل اشتقاق
داردو کیال شد در ارتزاق.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا

کیال

کیال
لقب مردی گول که پیوسته خاک می پیمود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
به زیبقی ّ مقنع به احمقی کیال
به روزکوری صباح و شبروی احباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

کیان

کیان
پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
کیان
فرهنگ نامهای ایرانی