جدول جو
جدول جو

معنی کیسک - جستجوی لغت در جدول جو

کیسک(سَ)
کیسۀ خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صفحۀ غضروفی در بین مهره های ستون فقرات که حرکت مهره ها را آسان می کند و جا به جا شدن آن باعث ایجاد درد می شود، در پزشکی بیماری که در اثر جا به جا شدن و آسیب این بخش به وجود می آید، صفحۀ فولادی مدور در ماشین ها، در ورزش صفحۀ مدور چوبی یا پلاستیکی، با نواری فلزی و وزن دو کیلوگرم که ورزشکاران در میدان ورزش پرتاب میکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمسک
تصویر کمسک
ماست چکیده، دوراغ، شیر بریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیسه
تصویر کیسه
پارچه ای که اطراف آن را دوخته و چیزی در آن بریزند، جیب
کیسۀ صفرا: در علم زیست شناسی کیسۀ گلابی شکل که در زیر کبد قرار دارد و صفرا در آن ذخیره می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوسک
تصویر کیوسک
اتاق کوچک در خیابان یا پارک که تلفن عمومی در آن نصب شده، محل فروش گل، روزنامه و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
احتمال خطر، اقدام به کاری که نتیجۀ آن معلوم نبوده و احتمال خطر یا ضرر وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیسک
تصویر لیسک
حلزون، حیوانی نرم تن با صدفی مارپیچ بر پشت که برخی از انواع آن در آب زندگی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نِ)
مرد تنگ چشم و نان کور و به تازی بخیل و ممسک است. (آنندراج). ممسک. بخیل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کنس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
چیزی که از شیر و دوغ آمیخته سازند و شیراز نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد که از شیر و دوغ آمیخته که آن را نان خورش کنند و به عربی شیراز گویند. (برهان) (آنندراج). در مهذب الاسماء در معنی کریض ’کمشک’ با شین معجمه نوشته. (حاشیۀبرهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مصغر کاسه باشد. (برهان). مصغر کاس. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاسک)
لغت نامه دهخدا
به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است، (برهان) (از آنندراج)، رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود، نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند، (برهان) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قصبۀ مرکز قضا در چکسلواکی کنار نهر ووتاوه واقع در 100هزارگزی جنوب غربی پراگ. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
کلمه ترحم مانند ویسک که در وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. کش کش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
باقلا را گویند و به عربی جرجیر خوانند. (برهان). اسم فارسی جرجیر است و باقلا را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که هر سوی آن باز است، دکه ای در معابر عمومی که در آن روزنامه، گل و غیره فروشند، اطاقک تلفن عمومی فرانسوی از پارسی کوشک اطاقکی که هر سوی آن باز است کلاه فرنگی، دکه ای در معابر عمومی که در آن روزنامه گل و غیره فروشند. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه شده اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
صفحه غضروفی که بین مهره های ستون فقرات قرار دارد و حرکت مهره ها را آسان میکند، این صفحه بطور طبیعی بوسیله حلقه ای ار بافت فیروز در وسط دو مهره نگاهداری میشود و نیز بمعنی صفحه آهنی گرد بشکل قرص هم گویند فرانسوی گرده صفحه ای آهنین مدور قرص، صفحه ای چوبین که در میان طوقی فلزی جای داده شده و آنرا در میدان وزرش پرتاب کنند، بشقاب دراز و بزرگ دیس
فرهنگ لغت هوشیار
احتمال خطر و ضرر فرانسوی سیج خطر، اقدام به امری که احتمال خطری در آن باشد، توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسک
تصویر کنسک
ممسک بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمسک
تصویر کمسک
ماده ایست از شیر و دوغ در هم آمیخته که آنرا نانخورش کنند شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که از کرباس یا از جامه دیگر دوزند بزرگ و کوچک و در آن پول و دیگر چیزها نهند، کیس
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه استفهام است مرکب از که و است که از حروف روابط است، کلمه فعل یعنی کی هست و چه کس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلک
تصویر کیلک
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسک
تصویر لیسک
((سَ))
حلزون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
((کَ س))
باقلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسک
تصویر کنسک
((کِ نِ))
خسیس، ممسک، کنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیست
تصویر کیست
کیسه ای با جدار غشایی در بافت ها، دارای ماده مایع یا نیمه جامد که ممکن است طبیعی یا مرضی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیسه
تصویر کیسه
((س))
پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت، جیب
کیسه دوختن برای چیزی: طمع کردن در آن چیز
از کیسه خلیفه بخشیدن: کنایه از از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن
سر کیسه را شل کردن: کنایه از پول خرج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیوسک
تصویر کیوسک
((سْ))
اتاقکی که هر سوی آن باز است، دکه، دکان کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
خطر، احتمال خطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیسک
تصویر دیسک
هر نوع صفحه گرد و تخت آهنین، صفحه ای گرد و غضروفی در میان مهره ها که جابه جایی آن ایجاد درد می کند، نوعی صفحه گرد با وزنی حدود دو کیلوگرم که در ورزش پرتاب دیسک از آن استفاده می کنند، حافظه جانبی کامپیوتر برای نگه داری سیستم
فرهنگ فارسی معین
کیسه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی