جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کنسک

کنسک

کنسک
مرد تنگ چشم و نان کور و به تازی بخیل و ممسک است. (آنندراج). ممسک. بخیل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کنس شود
لغت نامه دهخدا

تنسک

تنسک
عبادت کردن، پرستیدن خداپرستی پارسایی، عابد شدن زاهد گردیدن پارسا شدن پارسایی ورزیدن، زاهدی پارسایی، جمع تنکسات
فرهنگ لغت هوشیار

کاسک

کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
کاسک
فرهنگ فارسی عمید