جدول جو
جدول جو

معنی کیاخره - جستجوی لغت در جدول جو

کیاخره
در ایران باستان غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا، ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، خرّۀ کیانی، فرّۀ ایزدی
تصویری از کیاخره
تصویر کیاخره
فرهنگ فارسی عمید
کیاخره
(خُ رَ / رِ)
نوری را گویند که از جانب اﷲ به پادشاهان فایض گردد، چه کیا به معنی پادشاه و خره نوری باشد از جانب خدای تعالی فایض بر بندگان خود که به سبب آن ریاست کنند. و با واو معدوله هم آمده است که کیاخوره باشد. (برهان). نوری است که از جانب خدا بر روح پادشاهان نازل شود که بدان حشمت و شوکت و قدرت و عدالت حاصل نمایند... (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کیاخوره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیاچهر
تصویر کیاچهر
(پسرانه)
آنکه دارای چهره و صورتی شاهانه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تماخره
تصویر تماخره
سخنی که به شوخی گفته شود، مزاح، خوش طبعی، تمسخر، هزل، برای مثال گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر / بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره (ناصرخسرو - ۴۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاصره
تصویر قیاصره
قیصرها، لقب پادشاهان روم، جمع واژۀ قیصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیان خره
تصویر کیان خره
کیاخره، در ایران باستان غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا، ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، خرّۀ کیانی، فرّۀ ایزدی، ، فرّۀ کیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاخره
تصویر مفاخره
به همدیگر فخر کردن، به خود نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مِ رَ)
جمع واژۀ کشمیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ رَ)
جمع واژۀ کسری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کسری شود
لغت نامه دهخدا
(فُ خِ رَ)
مؤنث فناخر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فناخر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از شهرهای معروف ایران قدیم در پارس و شهر کارزین کرسی نشین آن بود و قباد پدر انوشروان آن را بنا کرده بود. قبادخره. (از یشتها ج 2 ص 311)
لغت نامه دهخدا
کی افره بن کیقباد. به روایتی گویند پدر کیکاوس بوده است. (از مجمل التواریخ و القصص ص 29)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سرطان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ سِ رَ)
جمع واژۀ قیسری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قیسری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ رَ)
جمع واژۀ قیصر. رجوع به قیصر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ خِ رَ)
زن نیکوخلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طِ رَ)
جمع واژۀ ضوطر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قصبۀ مرکزی ایالت نیامچو در خطۀ بغدان از رومانی، واقع در 282 هزارگزی بخارست و در ساحل چپ بیستریچه در دامنۀ کوه مرتفعی بهمین نام. دارای راه آهن و تجارت و بازاری سالانه. و آن از قصبات باستانی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ رَ / رِ)
هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هزل و تمسخر. (فرهنگ رشیدی). سخریه. (شرفنامۀ منیری). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. (فرهنگ جهانگیری) :
گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر
بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره.
ناصرخسرو.
لیکن نه بازگردم از شر دشمنان
کاندر خور تماخره و تتربو شوم.
سوزنی.
ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت
خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه.
عمر بن محمودبلخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن، اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کیا خُ رَ / رِ / خُرْ رَ / رِ)
به معنی کیاخره است، و آن نوری باشد از جانب اﷲبه سوی پادشاهان، چه کیان پادشاهان و خره نوری و پرتوی را گویند که از جانب خدای تعالی به بندگان فایض شود، که بدان سبب بعضی پادشاهی و ریاست کنند و بعضی صنعت و حرفت آموزند. (برهان). به معنی کیاخره است. (آنندراج). کیاخره. کیان خوره. (ناظم الاطباء). فر کیانی. در اوستا ’کوه انم خوه رنو’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مادۀ بعد و حکمت اشراق چ هنری کربن و معین ص 157 و خوره و خره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طِ رَ)
جمع واژۀ بیطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
فرود از حلقۀ مقعد. (منتهی الارب). فرود از حلقۀ کون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ)
بر وزن و معنی کیاخره است، و آن نوری و پرتوی باشد از جانب خدای تعالی به سوی خلق که به سبب آن نور بعضی پادشاه و بعضی رئیس شوند و بعضی صنعت و حرفت آموزند. (برهان). نور و پرتوی که ازجانب خدای تعالی به سوی مخلوق افاضه می شود و بدان پرتو می باشد که یکی پادشاه می گردد. و یکی وزیر و رئیس می شود و یکی عالم و دیگری صانع می گردد و آن را نور الهی نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کیاخره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفاخره
تصویر مفاخره
مفاخرت در فارسی نازش خویشبالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان احمد کیال که خود را فرستاده خدا می دانسته و نوشته ای نیز داشته که آمیزه ای از دانش و دین بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیان خره
تصویر کیان خره
فرکیان. توضیح این اصطلاح در حکمت اشراق هم وارد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاصره
تصویر قیاصره
جمع قیصر، از ریشه آرامی کیسران قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماخره
تصویر تماخره
شوخی، مزاح، خوش طبعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیازره
تصویر بیازره
جمع بیزار، پارسی تازی گشته بازداران، بازاریان (کشاورزان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاطره
تصویر بیاطره
جمع بیطار، بجشک ستوران دام پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاخوره
تصویر کیاخوره
فرکیان. توضیح این اصطلاح در حکمت اشراق هم وارد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاصره
تصویر قیاصره
((ص رِ))
جمع قیصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماخره
تصویر تماخره
((تَ خَ رِ))
مزاح، خوش طبعی، مطایبه
فرهنگ فارسی معین