دیوچهره. دیوصورت. زشت روی: چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان. فردوسی. هوا تیره چون پود بر تار شد بر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی. از ایرانیان کس نبد دیده چیر چنان دیوچهران گرد دلیر. اسدی. فرود آمد زروزن دیوچهری نبوده در سرشتش هیچ مهری. نظامی. فرشته صفت گرد آن دیوچهر همی گشت چون گرد گیتی سپهر. نظامی
خوبروی. جمیل. زیباروی: قصه چون گفت ماه زیباچهر در کنارش گرفت شاه به مهر. نظامی. حکم کردندراصدان سپهر کان خلف را که بود زیباچهر. نظامی. چون چنان دید ماه زیباچهر دست بر دست من نهاد به مهر. نظامی
نوری را گویند که از جانب اﷲ به پادشاهان فایض گردد، چه کیا به معنی پادشاه و خره نوری باشد از جانب خدای تعالی فایض بر بندگان خود که به سبب آن ریاست کنند. و با واو معدوله هم آمده است که کیاخوره باشد. (برهان). نوری است که از جانب خدا بر روح پادشاهان نازل شود که بدان حشمت و شوکت و قدرت و عدالت حاصل نمایند... (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کیاخوره شود