- کژ
- کج، مقابل راست، اریب، به صورت نادرست
معنی کژ - جستجوی لغت در جدول جو
- کژ
- بمعنی کج است که نقیض راست است، خمیده
- کژ ((کَ))
- نادرست، کج، ابریشم کم قیمت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اشتباه
منحرف
انحراف
عقرب
بی سلیقگی
بی سلیقه
آستیگماتیسم
ریشۀ تلخ گیاه زرنباد، برای مثال عسلش را به حنظل است نسب / شکرش را برادر است کژور (ناصرخسرو - ۷۶)
آنکه کژدم را افسون کند، کسی که کژدم گزیده را با خواندن افسون معالجه می کند
خمیده و ناراست، کج وکوله
چینه دان مرغ، ژاغر، جاغر
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
آنکه از راه راست منحرف شود، گمراه، کج راه
کجک، هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
کجک، هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن، عقربک
کج طبیعت، کج دل، کج طبع، کج خاطر، کج سلیقه
کسی که زبانش لکنت دارد و نمی تواند درست حرف بزند، کودکی که به تازگی سخن گفتن را یاد گرفته است، برای مثال طفل چهل روزۀ کژمژزبان / پیر چهل ساله بر او درس خوان (نظامی۱ - ۳۶)
کسی که به درستی ساز را نمی نوازد، کنایه از بدکار، بدکرداربرای مثال بفرمود تا آن دو سرهنگ را / دو کژ زخمۀ خارج آهنگ را (نظامی ۵ - ۸۴۳)
گمراهی، راه خود را گم کردن، کنایه از از راه راست منحرف شدن
کجین، جامه ای که در آن ابریشم خام به کار رفته باشد، برگستوان
کجی، اعواج، ناراستی اعم از پیچش یا میل و خمیدگی بسویی در اشیا ثابت یا نا ثابت بهنگام حرکت خواه به چپ یا براست و خواه به پیش و پس و خواه ببالا و یا به پائین
(با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیر سیه یا پیل را زرین کژه بر سر نگو نسار آمده)، (امیرخسرو)، قلاب عموما (مخصوصا قلاب قناره قصابان که بر آن گوشت آویزند) : (یکی کژه زده کان سپهر قصاب است که بهر سلخ ببالا کشیده اند چنین)، (امیر خسرو)، گوشت پاره ای که در ابتدا حلق محاذی بیخ زبان آویخته لهاه
پره کلیدان
بادی که کج وزد باد مخالف نکباء (التفهیم)
هندی از ریشه چینی زرنباد از گیاهان زر نباد: (عسلش را بحنظل است نسب شکرش را برادر است کژور)، (ناصر خسرو)
بد سرشت، کژ طبیعت
کجی نا درستی نا همواری: (لیک چندان زیب دارد کژمژی دندان او کان نیابی در هزاران کوکب گردون گذار)، (سنائی)
کودکی که تازه بسخن آمده و زبانش روان نشده: (طفل چهل روزه کژمژ زبان پیر چهل ساله برش درس خوان)، (نظامی)
خمیده و ناراست