جدول جو
جدول جو

معنی کوالیده - جستجوی لغت در جدول جو

کوالیده
(کَ / کُ دَ / دِ)
غله و کشت و زراعت بالیده و نموکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده (اسم مفعول از گوالیدن) است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیده شود، اندوخته و جمعکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کراشیده
تصویر کراشیده
پریشان، آشفته، برای مثال بتا تا جدا گشتم از روی تو / کراشیده و تیره شد کار من (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالیده
تصویر سگالیده
اندیشیده، چاره جویی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوالیدن
تصویر گوالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن
اندوختن و جمع کردن، برای مثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواسیده
تصویر هواسیده
ویژگی لبی که خون در آن کم شده و خشک و بی رنگ شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوالیدن
تصویر کوالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
به خواب رفته، خفته، در حال خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغالیده
تصویر آغالیده
برانگیخته شده، تند و تیزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوالیه
تصویر کاوالیه
مردی که زنی را در ضیافت و رقص همراهی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیده
تصویر کالیده
آشفته، شوریده، ژولیده، درهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوالیده
تصویر گوالیده
بالیده، نمو کرده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ/ دِ)
درهم شده و آمیخته. (برهان) (از غیاث) آشفته و ژولیده. (برهان). شوریده. مشوش:
ازین خفرقی موی کالیده ای
بدی سرکه بر روی مالیده ای.
سعدی.
، گریخته. (از برهان). فرار کرده، موهای ژولیده و استیغ شده از ترس و هراس. (ناظم الاطباء) ، موی مادرزاد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که گرد و خاک بر آن نشسته باشد. (برهان) : در خواب اشخاص نورانی را دیده بود، روی خراشیده، مویها پریشان، کالیده و جامه سیاه. (جهانگشای جوینی). الاشعث، کالیده شده موی یعنی بی روغن شده و پراکنده شده. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
بالیده. یافع. به بلوغ رسیده
لغت نامه دهخدا
(مَعْ گَ تَ)
جمع کردن و اندوختن. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیدن شود، بالیدن و نمو کردن غله. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراشیده
تصویر کراشیده
آشفته پریشان شده: (بتا، تا جدا گشتم از روی تو کراشیده و تیره شد کار من) (آغاجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواسیده
تصویر هواسیده
خشک شده و کم رنگ (لب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوالیدن
تصویر نوالیدن
نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالنده
تصویر گوالنده
نمو کننده بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالیدن
تصویر گوالیدن
رشد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشانیده
تصویر کشانیده
امتداد داده
فرهنگ لغت هوشیار
در هم شده آشفته پریشان گشته ژولیده: موی کالیده، گریخته فراری، مغلوب مقهور، گرد و خاک نشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالیده
تصویر گوالیده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
بخواب رفته نایم، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
انگیخته تحریک شده، آشفته کرده پریشان ساخته، برشورانیده برانگیخته بفتنه و فساد و جنگ و ستیز
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی. سواره، همراه سر بازی که در صنف سوار است سواره، مردی که زنی را در رقص و ضیافت همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیده
تصویر کالیده
((دِ))
درهم شده، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوالیدن
تصویر کوالیدن
((کَ یا کُ دَ))
جمع کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغالیده
تصویر آغالیده
((دِ))
تحریک شده، انگیخته، پریشان ساخته، برشورانیده، برانگیخته به فتنه و فساد و جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
((فَ یا فِ دِ))
برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتاریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوالیه
تصویر کاوالیه
((یِ))
سربازی که در صنف سوار است، سواره، مردی که زنی را در رقص و ضیافت همراهی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراشیده
تصویر کراشیده
((کَ دَ یا دِ))
آشفته و پریشان گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوالیدن
تصویر گوالیدن
((گُ دَ))
رشد کردن، بالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواسیده
تصویر هواسیده
((هَ د ِ))
لب بی رنگ و خشک شده
فرهنگ فارسی معین
آشفته، پریشان، درهم، ژولیده، فراری، گریخته، مغلوب، مقهور، منهزم
فرهنگ واژه مترادف متضاد