جدول جو
جدول جو

معنی کهکاهه - جستجوی لغت در جدول جو

کهکاهه
(کَ هََ)
مرد بیمناک، دختر فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ضعیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهکامه
تصویر بهکامه
(دخترانه)
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + کامه (آرزو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهکامه
تصویر مهکامه
(دخترانه)
دارای کام و آرزویی چون ماه روشن و پیدا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کماهه
تصویر کماهه
آنچه برای دفع چشم زخم با خود بردارند، بازوبند، تعویذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهکان
تصویر کهکان
کوهکن، آنکه شغلش کندن کوه است، آنکه کوه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نوعی ازکلاه درویشی. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پست بالا. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَِ)
تعویذ و بازوبند را گویند. (برهان) (آنندراج). تعویذ. (فرهنگ رشیدی). تعویذ و هر آنچه بر بازو جهت دفع چشم زخم بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الارب). دوست نداشتن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کره یا کره. کراهیه. مکرهه یا مکرهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناپسند گردیدن. یقال: ما کان کریهاً فکره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قبیح شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشوار داشتن. (دهار). دشخوار داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
زمین درشت سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سختی. یقال: لقیت دونه کراهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
فکاهه. خوش طبع و خوش منش گردیدن. (منتهی الارب). خوش منش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، بشگفت آمدن از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ هََ)
خوش منشی و لاغ. (منتهی الارب). مزاح برای انبساط نفس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
درماندگی به سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فه ّ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
در لسان العرب، قهز (ق / ق ) را معرب از این کلمه دانسته و گوید اصل آن (یعنی قهز) به فارسی کهزانه است. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 263). رجوع به قهز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
کهسار. کوهسار:
برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا
برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم.
فرخی.
رجوع به کهسار شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوهکنی. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). شغل کوهکن. کوه کنی. (ناظم الاطباء) :
فرهاد به کهکانی، شیرین به کف آوردی
گر در کف او بودی هم شدت تو میتین.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به مادۀ قبل و کوهکنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُهَْ دَ)
طایفه ای از طوایف قشقایی و مرکب از 400 خانوار که در حوالی دره کرد مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
زن فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ضعیف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ رَ / رِ)
مهد و گهواره. (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زَ رَ)
اخترگویی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اخترگوی شدن. (ترجمان القرآن). فالگویی کردن. (زوزنی). فالگویی کردن و فالگوی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : کهن له کهانه (از باب نصر) ، حکم به غیب کرد ازبرای او و فالگویی کرد. (ناظم الاطباء). حکم به غیب کرد ازبرای او و از آن سخن گفت، و چنین کس را کاهن گویند. (از اقرب الموارد) ، فالگوی گردیدن. (از ناظم الاطباء) : کهن کهانه، ککرم کرامه، کاهن گردید. (از منتهی الارب). کهن کهانه، از باب کرم، کاهن گردید یا کهانت طبیعت و غریزۀ وی گردید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مؤنث کمکام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ / یِ)
کوه پایه. (فرهنگ فارسی معین) :
بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو
دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان.
فرخی.
برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا
برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم.
فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
سنائی.
رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ
نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند.
خاقانی.
جیحون آفت است بر آن آبگینه پل
کهپایۀ بلاست بر آن غول دیده بان.
خاقانی.
موسی از این جام تهی دیده دست
شیشه به کهپایۀ ’ارنی’ شکست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به کیوان رسانیده ایوانهاش
قوی همچو کهپاره ارکانهاش.
فردوسی (از یادداشت ایضاً).
مرکبی طیاره ای کهپاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فکاهه
تصویر فکاهه
فکاهت در فارسی خوش منشی لاغ شوخی خوشمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهاهه
تصویر فهاهه
گنگی درمانده به سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهکان
تصویر کهکان
کوهکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهپاره
تصویر کهپاره
پاره ای از کوه، به مجاز، بزرگ جثه
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در پایین کوه واقع است دامنه: بروستای گرگان دیهی است در کوهپایه، ناحیه کوهستانی، جمع (غلط) کوهپایجات
فرهنگ لغت هوشیار
کوهکنی: فرها به که کانی شیرین بکف آوردی گر در کف او بودی هم شدت تو میتین. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهواره
تصویر کهواره
مهد و گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهیانه
تصویر کهیانه
عودالطلیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکابه
تصویر کبکابه
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراهه
تصویر کراهه
از ریشه کریه سریانی ناخوشایندی بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
صوتی است که در مقام افسوس و تاسف خوردن مورد استفاده قرار.، آوازی نمد مالان به هنگام نمد مالی
فرهنگ گویش مازندرانی