جدول جو
جدول جو

معنی کنایس - جستجوی لغت در جدول جو

کنایس
کنیسه ها، معابد یهود، کنشت ها، جمع واژۀ کنیسه
تصویری از کنایس
تصویر کنایس
فرهنگ فارسی عمید
کنایس
(کَیِ)
کنائس. جمع واژۀ کنیسه. رجوع به کنیسه شود
لغت نامه دهخدا
کنایس
جمع کنیسه کلیسا ها
تصویری از کنایس
تصویر کنایس
فرهنگ لغت هوشیار
کنایس
((کَ یِ))
جمع کنیسه
تصویری از کنایس
تصویر کنایس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنایه
تصویر کنایه
در بیان، کلمه ای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود مانند کاسه سیاه و سیه کاسه، بخیل، خسیس، سخن مبنی بر طعنه، توهین یا ریشخند، گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند
کنایه زدن: کنایه گفتن، کلمۀ کنایه آمیز به کسی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنایت
تصویر کنایت
کنایه، در بیان، کلمه ای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود مانند کاسه سیاه و سیه کاسه، بخیل، خسیس، سخن مبنی بر طعنه، توهین یا ریشخند، گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناس
تصویر کناس
رفتگر، جاروب کش، زباله کش، کسی که کارش تخلیۀ چاه مستراح است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناس
تصویر کناس
جای آهو، آرامگاه آهو، جایی در میان درختان که آهو در آنجا خود را پنهان می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنیس
تصویر کنیس
کنیسه، معبد یهود، کنشت
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کنندگی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح فلسفه) فاعلیت. (فرهنگ فارسی معین) : جان مردمی گوهری است که او را نیز دو قوت است یکی قوت مر کنایی را و یکی قوت اندریافت را. (دانشنامه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کنشت. کنیسه. معبد یهود. (فرهنگ فارسی معین) :
ای هزاران کعبه پنهان در کنیس
ای غلطانداز عفریت و بکیس.
مولوی.
و رجوع به مادۀ بعد و کنشت شود
لغت نامه دهخدا
جامۀ زربفت. (مهذب الاسماء) : از ناحیت کومش به دیلمان جامه های کنیس خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 146)
لغت نامه دهخدا
(کَنْ نا)
آنکه خاشاک خانه روبد و آن را به فارسی هندوستان خاکروب گویند. (آنندراج) (غیاث). خاکروب. (مهذب الاسماء) (دهار). آنکه چاه مبرز پاک کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حلال خور. کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه می برد. هاری. چندال. آنکه آبشتنگاه را پاک نموده و پلیدیهای آن را حمل می کند. (ناظم الاطباء) :
نشان هاضمه طباخ و نام دافعه کناس
کز اینها قوت افزاید برای قوت چار ارکان.
ناصرخسرو.
شغلم افزون ز شغل غواصی است
روزیم کم ز روزی کناس.
مسعودسعد.
هر جمال و حمال و کناس و نخاس خواجه شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 352).
چو رویش از گلاب و عود تر شد
دل کناس از آن بیهوش تر شد.
عطار.
اگر کناس نبود در ممالک
همه خلق اوفتند اندر مهالک.
شبستری.
، مجازاً، جلاد و گردن زننده. (از آنندراج) (غیاث). در هندوستان جلاد و گردن زننده را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ هََ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه وارادک شهرستان مشهد واقع و 1366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَنْ نا)
شغل کنّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس. (ناظم الاطباء) :
اگر کنی ز برای یهود کنّاسی
وگر کنی ز برای مجوس گل کاری
درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست
وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری
که در سلام فرومایگان صدرنشین
به روی سینه نهی دست و سر فرود آری.
امیدی تهرانی (از آتشکده آذر، ص 217)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نسبت است به کناسه و گمان می کنم که محله ای باشد در کوفه که محل خرید و فروش چارپایان است. (از الانساب سمعانی). و رجوع به کناسه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ)
کنایه. مقابل صراحت. کلامی که بر غیر موضوع له خود که از لوازم او باشد دلالت کند. ج، کنایات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پوشیده سخن گفتن و سخن پوشیده و به اصطلاح چیزی را به چیزی در ذهن تشبیه کرده اسم مشبه را نهی داشته نام مشبه ٌبه مذکور ساختن. مثال آن:
لؤلؤ از نرگس فروباریده گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد.
یعنی معشوق رنجیده شد و اشک از چشمانش فروباریده رخساره را آب داد و از دندان روح پرور، لب خود را مالش داد. (غیاث). کنایه. (فرهنگ فارسی معین) :
شد ولایت صریح من گفتم
ظاهر است این سخن کنایت نیست.
مسعودسعد.
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلط افکن مشوب.
مولوی (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 24).
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی ومکرر نمی کنم.
حافظ.
رجوع به کنایه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ)
کنایه. کنایت. رجوع به کنایت و مادۀ قبل و ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کنایه (کنایت) : تعبیرات کنایی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کنایه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
جمع واژۀ کنیسه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مساجد و معابد ترسایان. (غیاث). و رجوع به کنیسه شود
لغت نامه دهخدا
راهبی است از جمعیت فرانسیسکن، وی در فلسطین و شام اقامت کرد و تألیفی به اسپانیایی در قواعد و لغت عربی دارد، (1730-1759)، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
کبائس. جمع واژۀ کبیسه. رجوع به کبیسه شود
لغت نامه دهخدا
جمع کنیسه، از ریشه آرامی کازه ها (کازه صومعه ترسایان صومعه) کلیساک ها
فرهنگ لغت هوشیار
چندال پا کار هاری کسی که پلیدی ها پاک کند سرگین کش ککه ور چین (گویش اسپهانی)، اخلبر رفتگر کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه ها بود رفتگر زباله کش، کسی که جاه مستراح را پاک و پلید یهای آنرا حمل کند: و نام این فعل طبیعت کلی است کو بمثل مر این عالم را که سرای نفس کلی است چو فراشی و کناسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیس
تصویر کنیس
معبد یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تفشه ای گواژیک منسوب به کنایه (کنایت) : تعبیرات کنایی. کنندگی، فاعلیت: جان مردمی گوهر یست که او را نیز دو قوتست: یکی قوت مرکنایی را و یکی قوت اندر یافت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنایه
تصویر کنایه
گفتن لفظی که بر غیر معنی اصلی خودش بدیگری دلالت کند
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه: تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناسی
تصویر کناسی
در تازی نیامده چندالی رفتگری شغل و عمل کناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیس
تصویر کنیس
((کَ))
معبد یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناس
تصویر کناس
((کَ نّ))
رفتگر، زباله کش، کسی که چاه مستراح را پاک می کند
فرهنگ فارسی معین
((کِ یِ))
گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک، جمع کنایات
فرهنگ فارسی معین
استعاره، تلمیح، مجاز، اشاره، ایما، تعریض، رمز، طعن، گوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استعاری، اشاری، مجازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاهک روب، زباله کش، سرگین کش، مستراح روب، هاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد