جدول جو
جدول جو

معنی کنایه

کنایه
در بیان، کلمه ای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود مانند کاسه سیاه و سیه کاسه، بخیل، خسیس، سخن مبنی بر طعنه، توهین یا ریشخند، گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند
کنایه زدن: کنایه گفتن، کلمۀ کنایه آمیز به کسی گفتن
تصویری از کنایه
تصویر کنایه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کنایه

کنایه

کنایه
گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک، جمع کنایات
فرهنگ فارسی معین

کنایه

کنایه
کنایه. کنایت. رجوع به کنایت و مادۀ قبل و ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا

کناره

کناره
کنار، کنار چیزی، کرانه، ساحل
کناره جستن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن
کناره گرفتن: کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
کناره
فرهنگ فارسی عمید