جدول جو
جدول جو

معنی کنایت

کنایت
(کِ یَ)
کنایه. مقابل صراحت. کلامی که بر غیر موضوع له خود که از لوازم او باشد دلالت کند. ج، کنایات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پوشیده سخن گفتن و سخن پوشیده و به اصطلاح چیزی را به چیزی در ذهن تشبیه کرده اسم مشبه را نهی داشته نام مشبه ٌبه مذکور ساختن. مثال آن:
لؤلؤ از نرگس فروباریده گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد.
یعنی معشوق رنجیده شد و اشک از چشمانش فروباریده رخساره را آب داد و از دندان روح پرور، لب خود را مالش داد. (غیاث). کنایه. (فرهنگ فارسی معین) :
شد ولایت صریح من گفتم
ظاهر است این سخن کنایت نیست.
مسعودسعد.
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلط افکن مشوب.
مولوی (مثنوی چ کلالۀ خاور ص 24).
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی ومکرر نمی کنم.
حافظ.
رجوع به کنایه شود
لغت نامه دهخدا